کتاب داستانهای ناتمام
عنوان | کتاب داستانهای ناتمام |
نویسنده | بیژن نجدی |
ژانر | ادبی |
تعداد صفحه | 175 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب داستانهای ناتمام اثر بیژن نجدی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
من در قصههایم سر پرنده ای را بریده و پنهان کرده ام تا خواننده به تحرک و تشنج تشدید شده تن و بال و پاهایش خیره شود؛ و پیش از آنکه پرنده بمیرد، و تحرکش به سکون تبدیل شود، شما طپش و تحرک و زنده بودن را در دردناکترین شکل آن می بینید که دیگر زندگی نیست، مرگ هم نیست؛ زیرا حرکت تندتر شده اندامش وجود دارد و زندگی آمیخته با مرگ. و این همه لحظه ای است پیش از مرگ، که پرنده شدیدترین پر و بال زدن سر تا سر زندگی اش را انجام داده است؛ لحظه ای که بیشترین آمیختگی را با زندگی و طلب زندگی دارد، آن هم درست در همسایگی مرگ. به خاطر همین است که تمام قصه های من شروع و پایان ندارد.
خلاصه کتاب داستانهای ناتمام
در بالکن نشسته بودیم. من و مادرم. رسوب دلگیر تاریکی را روی سطح آسفالت خیابان، و انباشته شدن شب را در حجم خانه های اطراف لحظه به لحظه دنبال میکردیم. مادرم شهریورها و یکشنبه ها را یکی یکی پاره میکرد و به خیابان میریخت و من، دقایق تاریک و دراز و چسبندهی آن خیره شدن به عمق سیاهی را تکرار میکردم. امتداد و خم ابعاد طبیعتی که میشناختم دم به دم شکل و اندازه های تازه ای میگرفت مادرم به اشیاء ساکن، حرکت میداد و من با انگشتانم تحرک آنها را جمع میکردم و مثل نخود،
به دهانم میریختم. این بود که هر لحظه، با یکی از اشیاء دور تا دورم مساوی میشدم مثل پرده آویزان میشدم مثل گیاه می ایستادم. مثل خاک میخوابیدم. مثل صندلی چمباتمه میزدم مثل آب میرفتم. وقتی که به یک لیوان بلند و استوانه ای و پر از آب مینگریستم به این میاندیشیدم که یک لیوان بلند و استوانه ای و پر از آب چگونه میتواند این همه بلند و استوانه ای و پر از آب باشد از بالکن از آن ارتفاع، زمین به درستی دیده نمیشد، زمین.. زمینی که با جاذبه نماز، مرا به نام فریاد میکرد. بقیه آن تاریکی
را به اطاق بردم، با کلمات روی قالیچه جاری بودم با باران روی قالیچه میباریدم باد که آمد، پرده، ورم کرد و تا وسط اطاق، تاب برداشت. دود، تکان خورد. بعد، تاریکی گل کرد، و شب مرطوب و براقی، دورترین زاویه اطاق را پر کرد. تصویر صورتم در آئینه، فرو نمیرفت. مادرم این پا و آن پا میکرد که ناگهان، هیاهوی نزدیک شدن عموه او دائی ها و خانواده شلوغ و پراکنده شان از انتهای خیابان به گوش رسید. صدای التهاب آور اتوموبیل ها و دَوَران آرام زنجیر دوچرخه ها، که دسته دسته مردها و زن ها را …
- انتشار : 12/05/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403