کتاب خورشید را بیدار کنیم
عنوان | کتاب خورشید را بیدار کنیم |
نویسنده | ژوزه مائورو ده واسکونسلوس |
ژانر | ادبیات داستانی، ادبیات کودک و نوجوان، درام، ادبیات کلاسیک |
تعداد صفحه | 308 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب خورشید را بیدار کنیم اثر ژوزه مائورو ده واسکونسلوس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
زهزه اکنون یازده ساله است و توسط خانوادهای ثروتمند پذیرفته شده است. او به این همه مهربانی عادت نکرده است. بنابراین او خود را تسلیم میکند و از موریس شوالیه، تنها دوست واقعی خود، کمک میخواهد. این کتاب احتمالا شایسته آن است که با چشم بزرگسالان خوانده شود زیرا زندگی کودک سختی را روایت میکند، که کودکی نسبتا بدبختی را گذرانده اما “به شانس” توسط خانوادهای ثروتمند به فرزندی پذیرفته شده است. با این حال، این “شانس” کاملا منسوخ شده است، زیرا خانواده موردنظر تحصیلات زیادی دارند و کودک لزوما نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند برای همین مدام به رویا پردازی روی میآورد. او شخصیتهای خیالی زیادی را در ذهنش میسازد که با آنها دیالوگهای بیوقفه دارد. ما در این کتاب شاهد یک داستان طولانی دردناک هستیم و این دوران کودکی ناخوشایند است. مطمئنا “زهزه” با فضاسازی فوق العادهای که دارد میتواند برای خواننده نوجوان سرگرم کننده باشد …
خلاصه کتاب خورشید را بیدار کنیم
-خیلی خوب زه زه ترا به خدا بس کن! کافی است. به زودی یازده ساله میشوی و باید تغییر کنی این تقابل و زاریها حوصله آدم را سر میبرد. کافی است؟ بس کن! -میدانم، آدام اما تو خودت که میبینی هر کاری هم که بکنم همیشه چشمهایم تر است. -خوب دیگر چه؟ مگر تو مرد نیستی؟ -چرا، مردم. اما میل دارم گریه کنم. همین نزدیک بود قهر کنم. آدام متوجه شد و تاکتیکش را عوض کرد. -از پنجره نگاه کن زه زه، روز چه زیبا است. آسمان چه آبی است. ابرها مثل گوسفندهای کوچکی هستند. درست مثل روزی که پرنده کوچک را از سینهات آزاد کردی. کم کم پی میبردم که حق با آدام است. -بخصوص خورشید زه زه. خورشید خدا، زیباترین گل خدا.
خورشیدی که گرم میکند و دانهها را میرویاند. شعری را که در کلاس خوانده بودید و از خورشیدی که دانهها را میرویاند یاد میکرد به خاطر آوردم. آدام معرکه بود. -خورشیدی که همه چیز را میپزد و میرساند. خورشیدی که رنگ خودش را به ذرت میدهد و آبهای رودخانهها را شفاف میکند. قشنگ نیست، زه زه؟ -چرا، مواقعی را که خورشید نباشد دوست ندارم، باران وقتی که بیاید و بلافاصله برود به نظرم زیبا است. وقتی که خیلی طول بکشد احساس میکنم که کاملا کپک زدهام. -اگر خورشید خدا اینقدر زیبا است کمی هم به خورشید دیگر فکر کن. مات و مبهوت بودم. -کدام خورشید دیگر آدام؟ من فقط خورشیدی را که خیلی بزرگ
است میشناسم. -میخواهم از خورشید بزرگتری صحبت کنیم. خورشیدی که در قلبمان زاده میشود. خورشید امیدهایمان، خورشیدی که در سینههایمان بیدار میکنیم تا رویاهایمان را هم بیدار کنیم. به شگفت آمده بودم. -آدام تو شاعر هم هستی، نه؟ -نه، فقط پیش از تو اهمیت خورشید را حس کرده بودم. -و خورشید من را چطور؟ -خورشید تو زه زه، خورشید غم انگیزی است. خورشیدی که اطرافش را به جای باران اشکها گرفتهاند. خورشیدی که تمام نیرو و قدرتش را کشف نکرده است. خورشیدی که هنوز لحظههایت را زیبا نکرده است. یک خورشید کوچک، اندکی بد خو. -من باید چه کار کنم؟ -کار خیلی کوچکی، کافی است که بخواهی …
- انتشار : 11/09/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403