رمان فابل

دانلود رمان فابل اثر آدرین یانگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

فیبل داستان استقامت دختری‌ست که وقتی همه به او پشت کردند روی پاهای خود ایستاد. دختری که وقتی برای مقابله با سختی‌ها شانه‌ای نداشت تا بر آن تکیه بزند، به جای سر خم کردن در برابر ظلم و سختی چانه‌اش را بالاتر و قامتش را صاف‌تر گرفت …

خلاصه رمان فابل

تا وقتی به بندرگاه نرسیده بودم از سرعتم کم نکردم. نرسیده به بندرگاه کمربند غواصی و کیسه سکه هایم را برداشتم و از روی لبه قایق پریدم توی آب تیره قایق اسپک پشت سرم به تیر کنار بندرگاه خورد و صدای ترک خوردن بدنه چوبی آن به گوش رسید به سرعت خودم را به نردبان طنابی رساندم و از آن بالا رفتم بعد از روی کفپوش چوبی بندرگاه به طرف کشتی مری گلد دویدم همین که در تاریکی چشمم به کشتی افتاد فریاد زدم: «وست» کشتی‌ها بی حرکت روی آب شناور بودند و نور فانوس‌های پراکنده عرشه‌های خالیشان را روشن کرده بود. از پشت سر صدای

قدم‌های سریع کوی را می‌شنیدم که دنبالم می‌دوید. «وست» شبحی فانوس به دست روی سکوی استار بورد کشتی ظاهر شد هنگامی که نور فانوس روی صورتش افتاد فهمیدم همان دختری است که صبح امروز بالای دکل کشتی دیده بودم. کوی پشت سرم با صدایی مثل رعد غريد: «فابل» جلوی کشتی سُر خوردم و متوقف شدم دستم را به طرف نردبان جمع شده بلند کردم و ملتمسانه به دختر گفتم: کمکم کن! خواهش میکنم. نگاه دختر از من به کوی افتاد و پس از درنگ کوتاهی عاقبت نردبان طنابی را باز کرد و برایم پایین انداخت با یک پرش بلند خودم را

به نردبان رساندم و همانطور که بالای آب‌های تاریک آویزان بودم، خودم را از بدنه کشتی بالا کشیدم. احساس کردم دست کوی به پاهایم خورد، به طرفش لگد پراندم، سپس در حالی که با دست‌های لرزان به نردبان طنابی چنگ زده بودم بالا رفتم و خودم را پرت کردم روی عرشه همان جا به پشت افتادم و نفس نفس زدم. دختری که فانوس دستش بود آمد و بالای سرم ایستاد. وست که صورتش در تاریکی از نظر پنهان بود یک دفعه از پشت دختر ظاهر شد. دستش را دراز کرد، بازویم را گرفت و مرا از زمین بلند کرد دستم را به طرف چاقویم بردم، اما همین که دهانم را باز کردم …