رمان انار
عنوان | رمان انار |
نویسنده | الناز پاکپور |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1151 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان انار از الناز پاکپور با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته، دختری که در نوجوانی به دلیل جدایی پدر و مادر ماندن و مراقبت از پدرش که جانباز روحی جنگ بوده را انتخاب کرده و شاهد انتحار پدرش بوده و از پسر عمویی که عاشقانه دوستش داشته و مدت کوتاهی هم نامزد بودند جدا شده واین فشارهای روحی باعث خودکشی ناموفق خودش شده و به همین دلیل از خانواده پدری دور میشود و برای ادامه زندگی نزد مادرش میرود و حالا بعد ازگذشت قریب دوازده سال که توانسته در زندگی استقلال مالی کافی به دست آورد و در تهران به همراه خواهرخوانده اش حنا و دوست قدیمی اش دنیا، شرکتی تبلیغاتی در زمینه کار و تحصیلش افتتاح کند متوجه میشود که …
خلاصه رمان انار
تو فکر بود این رو میشد از اخم های روی صورتش فهمید؛ فنجانهای لنگه به لنگهی چای رو جلوی هر کسی گذاشت و بعد کنارم نشست… میدونستم نگرانه ولی از نظر من جایی برای نگرانی نبود… خیلی سال بود که پذیرفته بودم مردی در زندگی مادرم هست… مردی به عنوان همسر.. شوهر.. که پدر من نبود… شاید جوون تر که بودم. در هفده هجده سالگی پذیرفتن این مسئله سخت و یا غیر ممکن به نظر میومد.. اما من هم بزرگ شده بودم.. فقط قد نکشیده بودم یا صورتم جا افتاده تر نشده بود بلکه گذران سالها و تجربهی خیلی چیزها بهم یاد داد که زندگی رو از زاویهی دیگه ای هم میشه دید…
دستهاش رو بهم گره زده بود روی زانوهاش گذاشته بود… دستم رو آروم روی دستش گذاشتم… اخمهاش کمی باز شد و با دست آزادش… ضربهی آرومی نشانهی اعتماد روی دستم زد سهند کتش رو در آورد و رو به صابر و دنیا گفت: بچه ها فکر کنم شماها برید دنبال کارهاتون بهتر باشه. من اینجا هستم وقتی وسایل رو میارن. حنا لبخند یک وری زد شما هم برید من و خزان خودمون حلش میکنیم… سهند بدون نگاه مستقیم به صورت حنا خیلی جدی آستین پیراهنش رو بالا زد وقتی کارگرها وسایل رو میارن لابد نیاز به حضور یک مرد هست _لحن بامزه حنا با وجود اینکه من رو به خنده انداخته بود.
ولی اخمهای سهند رو به شدت در هم کرد؛ با آرنج ضربهای به پهلوی حنا زدم… هر چند کار ساز نبود و کوچکترین تغییری در موضعش ایجاد نشد… نگاهی اجمالی به دفتر چیده شده انداختم و سرم رو روی شونه ام خم کردم… حنا شالش رو بالای سرش گره زده بود و خسته روی صندلی رو به روی من نشسته بود و سرش هم توی گوشی بود.. -پاشو که باید خونه رو هم تمیز کنیم باشهی بی حواسی زیر لب گفت و تکون نخورد… دستی به گردن دردناکم کشیدم و نفسم رو بیرون دادم… دو تا دکمهی آخر مانتوم رو که برای راحت تر حرکت کردن باز کرده بودم دوباره بستم و به سمت آشپزخونه رفتم …
- انتشار : 01/11/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
زرشک
حقیقتش من از همون صفحات اول متوجه داستان نشدم . خیلی بهم ریخته بود .نظر دوستان رو در این باره نمیدونم اما رمان های خانم پاکپور همه قشنگن.
عالی بود
سلام وقتتون بخیر من میخواستم رمان انار دانلود کنم ولی متوجه شدم این رمان چاپ شده از نظر نویسنده موردی نداره که از سایت شما بدون هزینه دانلود بشه؟
وای این عالیه
من عاشق قلم خانم پاکپور ام
عالی بود ، قلم خانم پاکپور همیشه زیباس اما به نظرم داستان های دیگه اشون بهتر بود .
زیبا بود
رمان زیبایی بود
این رمان عالیه من خیلی دوسش داشتم
عالیه .حتما بخونیدش