رمان آسمانی در اعماق

عنوانرمان آسمانی در اعماق
نویسندهآدرین یانگ
ژانرفانتزی، تاریخی، عاشقانه، ادبیات داستانی
تعداد صفحه301
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان آسمانی در اعماق اثر آدرین یانگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان این رمان به دختری ۱۷ ساله به نام ایلین، قبیله‌ی او آسکا، و جنگ صدها ساله‌ی آن‌ها با قبیله‌ی ریکی می‌ پردازد. هر پنج سال، اعضای این دو قبیله با هم ملاقات می‌کنند تا به خاطر اختلافی میان ایزدهایشان، سیگر و ثورا، با یکدیگر بجنگند. ایلین که شاهد مرگ برادرش ایری در یکی از همین نبردها بوده، اکنون می‌خواهد انتقام خون او را بگیرد. اما وقتی جنگجویی از قبیله‌ ریکی به او حمله می‌کند، ایری از راه می‌رسد تا خواهرش را نجات دهد. معلوم می‌شود ایری نه تنها نجات پیدا کرده بوده، بلکه اکنون به دشمن پیوسته است. ایلین که حالا در روستای قبیله‌ی ریکی حضور دارد، پس از مدتی درمی‌یابد که شاید این دو قبیله آنقدرها هم با یکدیگر تفاوت نداشته باشند …

خلاصه رمان آسمانی در اعماق

نیمه شب با صدای سوت هشدار بیدار شدیم. اسب‌ها با نگرانی در بیرون از چادر سم به زمین می‌کوبیدند. قبل از اینکه باز کنم پدرم برخاسته بود در تاریکی به خوبی نمی‌دیدمش: ایلین بیدار شو. حق با تو بود. خودم را بالا کشیدم دستم را به طرف شمشیر کنار تختم دراز کردم در میان ورم و درد سوزنده و تیز بازویم نفسی کشیدم چکمه هایم را به زحمت به پا کردم و جلیقه زره ام را پوشیدم تا پدرم آن را برایم محکم ببندد. غلاف و به دنبال آن نیام تبرم از بالای سرم رد کرد و روی سینه ام گذاشت. بعد به پشتم ضربه آرامی زد تا بدانم آماده شده‌ام. پیکره مادرم را که کنار تخت پدرم بود برداشتم. سریع بوسیدمش و آن را

به پدرم برگردانم پدر آن را در جلیقه اش گذاشت و من هم پیکره را در جلیقه خودم جا دادم. در تاریکی شب بیرون خزیدیم به طرف انتهای رودخانه رفتیم که بخشی از اردوگاهمان را در برگرفته بود زمین نهفته در شب آسمان کم ستاره را در پس آتش‌ها، در خود حل کرده بود. می‌ توانستم آن‌ها را در بیرون احساس کنم. ریکی ها را. بالای سرمان تندری غرید و بوی طوفان در باد پیچید پدرم بوسه ای به سرم زد: وگر یوفیر فیور. و من را به طرف دیگر خط راند تا در آنجا میورا را پیدا کنم. میورا من را به طرف خودش برگرداند. تبرم را از توی نیامی که پشتم بود بیرون کشید و به دستم داد. پانسمان دور بازویم را محکم کردم و

دستم را از بی‌حسی در آوردم. این بار حرفش را به زبان نیاورد اما می‌دانستم به چه چیزی فکر می‌کند؛ چون خودم هم داشتم به همان فکر می‌کردم. دست چپم تقریبا به هیچ دردی نمی‌خورد قبلا هم در تاریکی به همراه قبیله‌ام جنگید بودم اما هیچوقت این قدر ناتوان نبودم  این فکر دلواپسم کرد. -نزدیكم بمون! میورا منتظر ماند تا سرم را تکان بدهم بعد ما را به جلوی خط هدایت کرد. قبل از اینکه حتی به جایگاهمان برسیم جنگ شدت گرفته بود. در سمت چپمان که پایینش آب جاری بود صدای داد و فریاد می‌آمد اما انتهای دیگر خط هنوز آرام بود. داشتم دعا می‌خواندم و چشم‌هایم به دنبال هر حرکتی در اطرافمان بود که …

دانلود رمان آسمانی در اعماق
11.93 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان آسمانی در اعماق
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها