رمان بودا در اتاق زیر شیروانی
عنوان | رمان بودا در اتاق زیر شیروانی |
نویسنده | جولی اتسکا |
ژانر | تاریخی، داستانی |
تعداد صفحه | 144 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان بودا در اتاق زیر شیروانی اثر جولی اتسکا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این رمان، در شش بخش، مسیر زندگی چند دختر را به عنوان عروسهای درون قاب عکس پی میگیرد سفری دشوار با قایق جایی که دخترها تصاویری از شوهر هایشان را با هم معاوضه میکنند و دربارهی ویژگیهای نامعلوم سرزمینی ناشناخته خیالبافی میکنند… رسیدن شان به سان فرانسیسکو و اولین شب های پراسترس و بیم ناک در کنار شوهر های جدیدشان … کار پرمشقت و کمر شکن در مزارع و خانه های زنان سفید پوست… تقلا برای یادگیری زبان و فرهنگی جدید… به دنیا آوردن و بزرگ کردن کودکانی که آداب و رسوم خود را پس می زنند… و درنهایت، شروع جنگ و درد و رنج سال های در حبس …
خلاصه رمان بودا در اتاق زیر شیروانی
در کشتی تعداد بسیار زیادی از ما رازهایی داشتیم که قسم خورده بودیم تا آخر عمر آنها را از شوهرمان پنهان کنیم شاید دلیل واقعی سفر دریایی ما به آمریکا پیدا کردن ردّی از پدر گم شده ای بود که سالها پیش خانواده را ترک کرده بود. او برای کار در معادن زغال سنگ به وایومینگ رفت و دیگر هیچ خبری از او نشنیدیم یا شاید دختربچهای را آنجا جا گذاشتیم که از مردی بود که حالا اصلاً نمیتوانستیم حتی چهره اش را به خاطر بیاوریم -مسافری قصه گو که هفته ای را در دهکده به سر برد، یا کاهن بودایی خانه به دوشی که سر راهش به کوه فوجی اواخر یک شب به خانهی ما آمد و همان یک شب
را در خانهی ما بیتوته کرد و سپس به راه خود رفت با اینکه میدانستیم پدر و مادرمان از آن دختربچه خوب مراقبت می کنند- آنها به ما هشدار میدادند: اگر در دهکده بمانی، دیگر هرگز نمیتوانی ازدواج کنی ما هنوز به خاطر انتخاب زندگی خودمان به جای زندگی آن بچه عذاب وجدان داشتیم و در کشتی، شبهای بسیاری را پشت سر هم برای او گریه می کردیم و بعد یک روز صبح که از خواب بیدار شدیم چشممان را خشک کردیم گفتیم دیگر بس است و شروع کردیم به فکر کردن به چیزهای دیگر وقتی به بندر رسیدیم کدام کیمونو را بپوشیم. موهایمان را چطور درست کنیم اول که شوهرمان را
دیدیم چه بگوییم. چون حالا دیگر سوار کشتی بودیم گذشته پشت سرمان بودو هیچ بازگشتی وجود نداشت در کشتی، اصلاً نمیدانستیم تا آخر عمرمان هر شب خواب دخترمان را میبینیم و اینکه او در خوابمان همیشه سه ساله و به همان شکلی باقی میماند که آخرین بار او را دیدیم هیکلی کوچولو با کیمونوی زرشکی که بالای چالهی کوچکی از آب باران چمباتمه زده و مست تماشای صحنهی زنبور مردهی شناوری شده است. در کشتی همواره همان غذای تکراری هر روزی را میخوردیم و همان هوای دم کرده و کهنه را تنفس میکردیم همان آوازها را میخواندیم و به همان جوک ها میخندیدیم …
- انتشار : 13/02/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403