رمان فرار ارباب زاده
عنوان | رمان فرار ارباب زاده |
نویسنده | رویا رستمی (روها) |
ژانر | عاشقانه، انتقامی، اربابی |
تعداد صفحه | 383 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فرار ارباب زاده اثر رویا رستمی (روها) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
انوشیروان ارباب زادهی خوشگذرانی که مجبور میشود با خواهر زاده اش لیلا به روستا برود، بین راه ماشین خراب میشود، که صدای شیهه چند اسب را میشنود، به دنبال صدا میرود و میبیند که چند راهزن به دنبال یک دختر هستند …
خلاصه رمان فرار ارباب زاده
گلزار با پاهای کوتاهش درون علف ها دنبال باوان میدوید. -کجا میری خان زاده؟ باوان با دامن زرد رنگ لباسش میان علف ها میدوید. برایش مهم نبود کجا میرود. فقط میخواست شاد باشد. کمی زندگی کند. به همه چیز لبخند بزند. صبح زیبایی بود. آفتاب سخاوتمندانه پهنای آسمان را زینت بخشیده بود. این گرما را دوست داشت. گلزار داد زد: شالت افتاد. مگر مهم بود موهای سیاه رنگش را همه ببینند؟ موهایی که گیس نکرده دورش ریخته بود. باید شعر لای موهایش روی علف ها بریزد که بوی عطرش اطراف را
روشن کند یا نه گلزار شال را برداشت. باوان خستگی ناپذیر میدوید. کاش امروز بهرام او را به شکار برده بود. عاشق کبک های کبابی بود. ولی بهرام لجوج تر از این حرف ها بود که بخواهد کاری کند. بلاخره خسته شده کنار سنگی ایستاد سنگ بزرگی بود دمپاییهایش را درآورد و پا برهنه بالا سنگ رفت. همان جا نشست و پاهایش را دراز کرد. گلزار نفس نفس زنان خودش را رساند. شال را سمتش گرفت: ارباب بهرام ناراحت میشن -وای گلزار، تو از خود بهرام هم بدتری. گلزار شانه بالا انداخت و دیگر حرفی نزند. صدای نواختن
نی از دور دست میآمد. احتمالا چوپان های خودشان بودند. صدای نی را دوست داشت. خصوصا وقتی درون یاد میپیچید. گلزار تو کار و زندگی نداری همه جا دنبال منی؟ گلزار عبوس نگاهش کرد. -برم؟ -برو خودم میام. باز ارباب بهرام عصبانی میشه. -اون با من. شال باوان را روی بوته ای از خارشتر کنار سنگ انداخت و دست از پا درازتر برگشت. باوان به آزادیش لبخند زد. تنهایی را دوست داشت. اهل معاشرت با دخترای روستا که نبود یعنی بهرام نمیگذاشت وگرنه خیلی خوشش میآمد کمی با این و آن حرف بزند …
- انتشار : 13/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403