رمان ققنوسی در آتش

عنوانرمان ققنوسی در آتش
نویسندهملیسا کوه کبیری
ژانرمعمایی، درام
تعداد صفحه360
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان ققنوسی در آتش اثر ملیسا کوه کبیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

چه می‌کرد این بازی ناجوانمردانه‌ی روزگار؟ بهترین وکیل، زنی که روزگار از کودکی با سختی‌ها آبدیده‌اش کرده بود؛ زنی که رنج را چونان شیر، در رگ‌هایش مکیده و از دل زخم‌ها قامت افراشته بود! اکنون، در میان طوفان یک پرونده‌ی جنایی، آن‌ هم قتل صمیمی‌ترین رفیقش، ناگهان سرنخی او را به بزرگ‌ترین راز خانواده‌اش رساند… رازی که نه‌ تنها مسیر پرونده، که تمام هستی‌اش را زیر و رو کرد …

خلاصه رمان ققنوسی در آتش

(وفا) با دقت از تمام رفت و آمدهای آرتا فیلم گرفته بود. از دیوار فاصله گرفت و نگاهش را به آرتا دوخت که با کسی صحبت می‌کرد. ظاهر امر عادی بود اما دلارهایی که مرد به آرتا می‌داد، چیز دیگری را ثابت می‌کرد! نگاهی به اطراف انداخت و سریع پشت ماشینش نشست گازش را گرفت. وفا هم برای شناسایی نشدنش سوار ماشینش شد. شماره‌ی ادوین را گرفت چند بار پشت سر هم بوق خورد و بعد قطع شد. پوفی کشید و دوباره شماره را گرفت. بعد از چند بوق صدای بم و گرفته در گوشش پیچید: امیدوارم کار مهمی داشته باشی که ساعت هفت صبح زنگ می‌زنی. -قبلاً با ادب تر بودی حداقل سلام می‌دادی. -کارت رو بگو. -باید ببینمت، همین الآن. -کله‌ی سحری قانون نیوتون

کشف کردی؟ -اون جاش دیگه به تو ربطی نداره، آدرس میدی بیام یا قرارمون کنسله؟ پوفی کشید و جدی گفت: دارم میرم اداره لوکیشن می‌فرستم برات بیا اونجا. -خیلی خب. -دعا کن که کارت به اندازه‌ی از خواب بیدار کردنم مهم بوده باشه. و بعد بلافاصله قطع کرد مردک بی‌اعصاب فقط بلد بود دستور بدهد و امر و نهی کند. بعد از چند دقیقه مقابل اداره‌ای رسید که ادوین آدرسش را داده بود. کیفش را برداشت و پیاده شد با نگاهی به سردر ورودی اداره با ابروهای بالا رفته داخل شد. کارش همیشه یا در کلانتری بود یا زندان یا دادسرا با این طور فضاها آشناییت داشت اما این سری… می‌گفت با چه کسی کار دارد؟ کجا دنبالش می‌گشت؟ در همین فکر بود که تابلوی طلایی رنگی

که نام سرگرد ادوین پناهی رویش هک شده بود، توجه‌اش را جلب کرد. دستش را بالا برد و خواست در بزند. -کجا خانم؟ به سمت صدا برگشت سربازی که پشت میز نشسته بود و يحتمل منشی‌اش بود. -با جناب سرگرد کار داشتم. ابروهایش بالا رفت ملاقات با یک زن؟ آن هم در اداره؟ از سرگرد پناهی که به بدعنقی و بد اخلاقی در کل اداره معروف بود این کار بعید بود. -چند لحظه صبر کنید. با تلفنی که روی میز بود تماسی گرفت. وفا کلافه با پاشنه‌ی کفشش روی زمین ضرب گرفت. -بفرمایید داخل. بی‌توجه به چهره‌ی متعجب و مشکوکش سری تکان داد و داخل شد. اتاق کوچکی بود در انتهای اتاق پنجره‌ای با نرده‌های باریک و بعد میز تحریر بزرگی قرار داشت مقابل میز هم …

دانلود رمان ققنوسی در آتش
نامشخص
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان ققنوسی در آتش
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها