رمان حبابی در سراب
عنوان | رمان حبابی در سراب |
نویسنده | رکسانا طاهری |
ژانر | ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 474 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان حبابی در سراب اثر رکسانا طاهری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
انسان به نحوی خلق شده که همهی تلاشهایش تنها برای رهایی از درد و رسیدن به لذت متمرکز شده است. بد نیست لحظاتی هر چند ناچیز، بنگریم به انسانهایی که پا را از حیطه غرایز طبیعی شان فراتر مینهند و درد را با همه غمبارگیاش نوش میکنند و به عوض دادخواهی، کوشش میکنند یاد بگیرند چگونه با تألمات خویش کنار آیند و به آن خو کنند، روایت زندگی کامران پسری است که در شرف کنکور میباشد و در باغی که مادرش خدمتکار آنهاست ساکن هستند …
خلاصه رمان حبابی در سراب
مدتها با تلاش مستمر مشغول درس خواندن بودم و بالاخره بعد از گذراندن دومین مرحلهی امتحان برای اولین بار نفسی آسوده کشیدم حس میکردم بار سنگینی از روی دوشهایم برداشته شده است. از همکلاسهایم تقریبا فقط سه نفر به مرحلهی دوم رسیده بودند که با من جمعا چهار نفر میشدیم. هر سهی آنان امید زیادی به قبولی نهایی داشتند، ولی من حس میکردم قبولی در کار نیست. شاید هم نوعی تلقین کاذب بود. در طول آن مدت کوتاه که همچون سالی بر من گذشته بود بارها و بارها به یاد او افتاده بودم، ولی حالا حس میکردم سحر شده بودم. در حقیقت به این نتیجه رسیده بودم که آن اتفاق رویایی بیش نبود. در راه برگشت یکی از دوستانم سهراب را دیدم که
مدت دو سال با هم همکلاس بودیم، اما هیچ گاه رابطهی نزدیک با هم نداشتیم. البته من با هیچ کس خیلی صمیمی نمیشدم ولی یکی دو نفری بودند که بیشتر از بقیه بهم نزدیک بودند، بخصوص که تابستانها در یک باشگاه با هم بستکبال بازی میکردیم. وقتی سهراب را دیدم که با قیافهای بشاش و مسرور نزدیک میشود لبخندی زدم و سلام کردم. از گوشهی چشم بهم نگاهی انداخت و گفت: هی پسر، چرا مثل سوسک شدی؟ این چه قیافهایه برای خودت درست کردی؟ گمان کنم مدتها توی سلولت مشغول آکروبات بازی با مورچههای توی کتابها بودی نه؟ خندهای کردم و گفتم: ای تقریبا میشه گفت فرقی با خودکشی نداشت اما خدارو شکر دیگه کابوس تموم شد. چه قبول
بشم چه نشم کتاب امسال بسته شد. تو توی این مدت چه کار کردی؟ شنیدم توی مرحلهی اول قبول نشدی. سری تکان داد و گفت: سهیمهی ناچیزی که از دیپلمهها وارد دانشگاه میشن انقدر محدوده که کمتر کسی میتونه بهش امیدوار باشه، تازه وقتی هفت خوان رستم رو پشت سر گذاشتی، اول بدبختی آدمه. از سر بیحوصلگی گفتم: درسته دوازده سال ذهن ما رو با سوال و جوابهای مختلف پر میکنن و تمام رشد و بالندگی ذهنی ما رو به باد فنا میدن و دست آخر که دیگه توانی برای صعود باقی نمیمونه به همچین سد صعب العبوري مثل كنكور جلوی ما قد علم میکنه. شنیدم توی بعضی از کشورها از همون کلاس اول دبستان یه سری آزمایش از بچهها به عمل میارن و استعدادهای ذاتی و …
- انتشار : 07/11/1403
- به روز رسانی : 07/11/1403