رمان کیخسرو
عنوان | رمان کی خسرو |
نویسنده | آرش حجازی |
ژانر | ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 376 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان کیخسرو اثر آرش حجازی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جنگیدن با دشمنی که از او نفرت داری آسان است، سخت، جنگ با آنانی است که دوستشان داری. اینجاست که شجاعت معنا مییابد. آدورا گمان میکند دیگر همهچیز تمام شده، شوهرش بیست سال پیش مرده، پسرش بزرگ شده و از پیشش رفته و حالا فقط دو دلخوشی در زندگیاش دارد: کارش در انتشارات و تز دکترایش دربارهٔ اسطورهٔ کیخسرو. اما هرگز چنین در اشتباه نبوده است. درست موقعی که فکر میکند همهچیز را دربارهٔ کیخسرو میداند، کتابچهٔ عجیبی به دستش میرسد که تمام دانستههایش را دربارهٔ این شاه عارف و اسرارآمیز که در فرهنگ ایرانی به «شاه زنده» مشهور است، به چالش میکشد. اما نمیتواند در تز دکترایش از این یافتههای جدید استفاده کند، چرا که نویسندهٔ کتابچه هیچ اشارهای به هیچ مرجعی در نوشتههایش نکردهاست …
خلاصه رمان کیخسرو
آدورا تصمیم نداشت آن روز سر کار برود بیدار که شد احساسات ضد و نقیضی داشت، از یک طرف نگران بود که ببیند حال زئیر تا صبح بدتر نشده باشد، و از طرفی هم حوصلهی مریض داری نداشت. از دست اسفندیار دلخور بود اما کنارش عذاب وجدان داشت. کلی کار روی میز دفترش مانده بود و اما در این فکر بود که امروز باید هر طور شده تکلیفش را با زئیر روشن کند؛ یا به حرفش بیاورد یا هر کس برود دنبال زندگیاش. هم خوشش آمده بود که اسفندیار به زئیر حسودی کرده بود و هم عصبانی بود که چرا اسفندیار در زندگی خصوصی او دخالت میکند و از همه مهمتر زئیر بیمار به او فرصت دوبارهای داده بود تا برای کس
دیگری مفید باشد. این احساسات ضد و نقیض باعث شد بیشتر از معمول در تختش بماند و از این حالت خوشش آمد. از وقتی یادش میآمد صبح با عجله از خواب بیدار شده بود و قبل از اینکه فرصت کند یکی دو تا کش و قوس بیاید ربدوشامبرش را پوشیده بود. باید خودش را به مدرسه میرساند بعدها باید برای شوهرش صبحانه درست میکرد. بعدش هم که رسیدگی به کارهای ایلیا بود و آماده شدن برای رفتن به سرکار یا دانشگاه، آن قدر به این وضع عادت کرده بود که حتی جمعهها هم طبق عادت قبل از اینکه بفهمد بیدار شده زیر دوش آب بود و بعد در آشپز خانه. اما امروز داشت حس جدیدی را تجربه میکرد. میدانست
به محض اینکه از تختش بیرون بیاید ماجرای تازهای پیش رویش است که عواقبش را نمیتوانست حدس بزند. هر کاری که میکرد و هر تصمیمی برای روزش میگرفت، آن روز دیگر مثل روزهای دیگر نمیشد. میدانست اتفاق تازهای در پیش است که شاید بر تمام زندگیاش تأثیر میگذاشت. برای همین تصمیم گرفت تا جایی که میتواند و تا وقتی زندگی روزمره او را فرانخوانده ماندن در تخت را کش بدهد و رو به رو شدن با ماجرای روز را به تعویق بیندازد. ولی آرام نگرفت. فکر اینکه شاید مهمان مریضش آن شب مرده باشد، وسواس شد و ریخت به جانش. همین که چشمش را روی هم میگذاشت دلهره دلش را میگرفت. بهمن همیشه میگفت …
- انتشار : 19/09/1403
- به روز رسانی : 21/09/1403