رمان مشعلی در برابر شب
عنوان | رمان مشعلی در برابر شب |
نویسنده | صبا طاهر |
ژانر | عاشقانه، فانتزی، حماسی، هیجانی، دارک |
تعداد صفحه | 448 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان مشعلی در برابر شب (جلد دوم) اثر صبا طاهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
«الیاس» و «لایا» در تلاش هستند تا از «سرا» فرار کنند و به زندان «کاف» برسند_جایی که برادر «لایا» به خاطر داشتن دانش محرمانه درباره سلاح های «مارشال ها» زندانی شده است. سفر آنها فوق العاده خطرناک خواهد بود، چون «هلن آکوییلا» که اکنون نفر دوم بعد از امپراتور به حساب میآید، دستور گرفته تا «الیاس» را دستگیر کند. «الیاس» و «لایا» همچنین در حال تلاش برای گریختن از مادر بی رحم «الیاس» هستند، کسی که در حال نقشه کشیدن برای به دست آوردن قدرت است و از هیچ شرارتی برای رسیدن به هدفش خودداری نمیکند. با این حال، خطرناک ترین چالش برای «الیاس» و «لایا» زندان «کاف» است، جایی که تلاش آن ها برای نجات برادر «لایا» به هراسهای بیشتر و چندین غافلگیری میانجامد …
خلاصه رمان مشعلی در برابر شب
چشمهایم با تکانی ناگهانی رو به آسمانی ابری باز میشوند اواسط صبح است و به جلو خم شده ام و سرم در فضای بین گردن و شانهی لایا بالا و پایین میرود. تپه های کم ارتفاع دور تا دورمان بالا و پایین میروند و اینجا و آنجا درختهای جک و خارین میبینم نه چیز دیگر. لایا اسب را یورتمه کنان به سمت جنوب شرق میبرد، یک راست به سمت ریدرز روست. وقتی تکان میخورم در جایش می چرخد. -والاپس. او از سرعت اسب میکاهد. -چند ساعت بیهوش بودی من.. من فکر کردم ممکنه بیدار نشی. اسب رو نگه ندار. قدرتی که در خیالاتم حس میکردم را ندارم. ولی خود را مجبور میکنم در جایم بشینم سرم گیج میرود
و زبانم در دهانم سنگین است با خود میگویم بمون الايس نذار روح گیر برت گردونه. -باید به حرکت ادامه بدیم… سربازها… -تموم شب سواری کردیم سربازها رو دیدم ولی خیلی دور بودن و به سمت جنوب میرفتن. زیر چشمهایش گود افتاده است و دستهایش میلرزند خسته و کوفته است افسار را از دستش میگیرم و او به من تکیه میدهد و چشمهایش را میبندد. -کجا رفته بودی الایس؟ یادت میاد؟ چون من قبلا رعشه دیدم میتونن چند دقیقهای آدم رو بیهوش کنن حتی یه ساعت ولی تو مدت خیلی بیشتری بیهوش بودی. -یه جای عجیب یه جن جنگل. -جرئت داری دوباره غش کن الایس ویتوریس. لایا در جایش میچرخد
و شانههایم را تکان میدهد و من به تندی چشمهایم را باز میکنم. -بدون تو از پس این کار بر نمیام. به خط افق نگاه کن چی میبینی؟ به زور سرم را بلند میکنم. -ا… ابر داره توفان میاد. یه توفان بزرگ. به سرپناه احتیاج داریم. لایا به نشانهی تأیید سرتکان میدهد -بوش رو حس میکنم، توفان. به عقب نگاه میکند. -منو یاد تو میندازه. سعی میکنم بفهمم این تعریف است یا نه ولی بعد بی خیال می شوم. به ده جهنم قسم خیلی خسته ام. -الايس. دستش را روی صورتم میگذارد و مجبورم میکند به چشمهای طلایی اش نگاه کنم که مانند چشمهای یک ماه شیر هیپنوتیزم کننده است. -با من بمون. یه برادر ناتنی داشتی …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 07/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403