رمان استخوان سوز
عنوان | رمان استخوان سوز |
نویسنده | دل آرا دشت بهشت |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1494 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان استخوان سوز اثر دل آرا دشت بهشت به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مردی همسرش را که حامله بود، رها میکند و به دنبال آرزوهای خودش می رود، زن که به خاطر ازدواج با همسرش از جانب خانواده اش طرد شده بود، بدون او و با کمک داییش به زندگیش سر و سامان می دهد، او بعد از سه سال با سهراب ازدواج می کند، اما زندگی اش با سهراب هم چهار سال بیشتر طول نمی کشد و سهراب می میرد، حالا بعد از نزدیک به هشت سال، همسر قبلی اش به ایران برگشته و طی اتفاقاتی …
خلاصه رمان استخوان سوز
به شیشه چسبیده بودم و جای خالی ماشین بابا را نگاه می کردم … باور نمی کردم رفته باشد … نفس های عمیق و پیاپی می کشیدم تا بغضم را پس بزنم … همین اول کار دلم تنگ شده بود … چطور توانستم خودم را راضی کنم تا در هوایی نفس بکشم که پدرم در آن حوالی نیست! مژده جان دایی برو بخواب … فردا صبح زود باید بیدار بشی
دوباره نفس عمیقی کشیدم … چشم دایی … عقب کشیده و پرده را انداختم … صدایش از توی آشپزخانه می آمد … به سمت در رفتم و به او نگاه کردم که مشغول جابجا کردن ظرف ها بود … با لبخندی کل صورتم را پوشاند … یه پا خانوم خونه شدی نه؟ چپ چپ نگاهم کرد … برو پدر سوخته زبون نریز. مسواکتو گذاشتم توی لیوان … تختتم مامانت … اوکی … شب بخیر
چرخیدم و نگاهش را به دنبال خودم کشاندم … با همان «پدر سوخته» اول جمله اش دلم گرفته بود … دست خودم نبود … زیادی وابسته بودم … الکی نبود! به قول همه زنگوله پای تابوتش بودم … تنها کسی که مرا در خانه جدی می گرفت بابا بود … خیلی زود آماده خواب شدم و به اتاق رفتم … در واقع اتاقی که دایی علی برایم آماده کرده بود … خودم را جنین وار جمع کردم و چشمانم را به هم فشردم …
- انتشار : 01/09/1400
- به روز رسانی : 20/09/1403