رمان پای مرام

عنوانرمان پای مرام
نویسندهسودا ترک
ژانرعاشقانه، خانوادگی
تعداد صفحه155
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان پای مرام اثر سودا ترک به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

در محله‌ای قدیمی و در دل کوچه‌های پایین‌شهر، احمد، جوانی بیست‌ساله و با غیرت، با مادر سخت‌ کوش و خواهر نوجوانش زندگی می‌کند. احمد با کار کردن در خواربارفروشی محله و زحمت روزانه، تلاش می‌کند تا زندگی را برای خانواده‌اش بگذراند. هر روز با دوست سرخوش و بامرامش، شهاب، از دل محله‌های اعیانی می‌گذرد، جایی که رؤیاها و حسرت‌ها روی سرشان سنگینی می‌کند. اما شرایط، احمد را در دو راهی سختی قرار می‌دهد، عشقی عمیق در دل احمد نسبت به روشنا، دختری از همان محله‌های بالایی، جرقه می‌زند؛ اما واقعیت تلخ فاصله‌ها و مسئولیت‌هایی که بر دوشش سنگینی می‌کنند، مانع این عشق می‌شود. آیا احمد می‌تواند از این دو راهی با عزت عبور کند و پای مرامش بایستد…؟

خلاصه رمان پای مرام

شب که میشه خنکای هوا انگار همه خستگی روز رو از تنم می‌کشه بیرون. میرم تو حیاط، می‌شینم روی پله‌ها و به ستاره‌هایی که تو آسمون برق می‌زنن، نگاه می‌کنم. یه سکوت عجیبی همه جا رو گرفته. صدای جیرجیرک‌ها میاد و باد آرومی که از بین شاخه‌های درخت انجیر رد میشه، انگار داره باهام حرف می‌زنه. فکر می‌کنم، یه فکرایی که همیشه باهامه؛ اینکه یه روز این زندگی‌ایم تغییر می‌کنه، یه روز من هم کار و باری برای خودم دست و پا می‌کنم. یه سری تو سرا می‌شم. خیال می‌کنم که با همین دست‌های خودم، موتور و ماشین دست دوم میخرم و می‌فروشم. آروم می‌خندم، با خودم می‌گم: آرزو بر جوانان که عیب نیست مشتی. اما یه چیزی

ته دلم روشنه، می‌دونم که با غیرت و زحمتی که می‌کشم، یه روزی این آرزوها واقعی می‌شن. شاید اولش یه دوچرخه بخرم و بفروشم، بعد کم کم برسم به ماشین. با همین فکرها زیر همین آسمون پرستاره، خوابم می‌بره. صبح با صدای اذان بیدار می‌شم، هنوز خوابم کاملاً نپریده، اما باید بلند بشم پا می‌شم به صورتم آب می‌زنم، مامانم یه لقمه برام آماده کرده به زور به خوردم میده تا چیزی توی معده‌ام باشه. همون لحظه شهاب هم میاد دم در، مامان به زور یه لقمه دست اونم میده. خنده‌ام می‌گیره، شهاب همیشه با این چیزا مشکل داره؛ ولی می‌گیره و راه می‌افتیم. هر دو با قدم‌های سریع راه می‌ریم که دیرمون نشه، سرحال و امیدوار که

شاید امروز روز بهتری از دیروز باشه، شاید یه قدم به آرزوهامون نزدیک تر بشیم. تا ظهر تو مغازه کار می‌کنیم ساعت یک که می‌شه، حاجی زنگ منصور می‌زنه و میگه چند تا وسیله لازم داره برای خونه. معمولاً منصور یا هادی این کار رو می‌کنن، ولی امروز خبری از هادی نیست و منصور هم خسته است، بار قراره برسه باید خودش باشه. حاجی هم پشت گوشی می‌گه: احمد، بگو احمد وسایل رو ببره دم باغ. شهاب که خیلی حواسش پرته. منصور نگام می‌کنه، زیاد اهل حرف نیست می‌دونه حرف حاجی رو شنیدم منم فقط سری تکون میدم. -چشم. وسایل رو دست می‌گیرم و راه میافتم سمت باغ حاجی که ته کوچه باغه. باغ حاجی بزرگ ترین …

دانلود رمان پای مرام
1.33 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان پای مرام
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها