رمان صدای پای خدا

عنوانرمان صدای پای خدا
نویسندهsaamira
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه255
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان صدای پای خدا اثر saamira به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نفس، دختری هجده ساله با قلب و دلی پاک، ازخانواده‌ای مذهبی، طی جریاناتی پا روی اعتقادات خود و خانواده‌اش می‌گذارد و با پسری از جنس کینه و نفرت آشنا می‌شود، این کینه، دامن زندگی دخترک را می‌گیرد و زندگی آرام و زیبایش را، به کلی تغییر می‌دهد و در آخر، این صدای پای خداست که به گوش می‌رسد …

خلاصه رمان صدای پای خدا

در حیاط منتظر آمدن عروس و داماد بودیم سفره عقد را در خانه با سلیقه چیده بودند دیزاینرهایی که خود حدیث دعوت کرده بود. صدای کل کشیدن‌ها، دست، سوت و بوق‌های متعدد ماشین خبر از آمدنشان داد. با وارد شدنشان به خانه همه خانم‌ها به همراه حاج بابا و آقای مهرورز و عاقد وارد خانه شدیم تا خوانده بشه اون عقد لعنتی که به خاطرش برادرم از دستم رفت، که دیگه ندارم مهر و محبت خانواده‌ام را آن طور که باید داشته باشم. دختری که خواهر ناتنی قاتل زندگی‌ام بود در جواب عاقد بله را گفت و عروس خانواده‌مان شد. همه یک به یک جلو رفتند و به آن دو تبریک گفتند. چشمانم پر شده بود از دیدن آن دو! روزی من هم خودم را سر همچین سفره‌ای کنار حسام تصور می‌کردم؛

ولی حالا چی؟ خراب کرد تمام کاخ آرزوهای دخترانه‌ام را! با فشار دست مامان که به پشت کمرم وارد شد فهمیدم که باید جلو بروم و شروع زندگی مشترکشان را تبریک بگویم. بوسیدمشان؛ ولی با بغض! تبریک گفتم؛ ولی با درد! از آن‌ها فاصله گرفتم و برای کمی آرام شدنم به اتاقم پناه بردم. نور موبایلم که خاموش و روشن می‌شد توجه‌ام را جلب کرد به سمتش رفتم چشمانم از دیدن اسمی به شدت آشنا درشت شد و روی کمرم عرق سردی نشست، دستانم به لرزش افتاد، مانده بودم بین جواب دادن و ندادن! قطع شد. نفس عمیقی کشیدم ولی حتی فرصت نداد آن نفس کمی آرامم کند و دوباره شماره لعنتی‌اش روی صفحه گوشی خودنمایی کرد. در یک تصمیم احمقانه موبایل را برداشتم تماس

را وصل کردم ولی انگار قدرت تکلمم را ازم گرفته بودند. او پیش دستی کرد و این سکوت را شکست: نفس.. خودتی؟ جوابی ندادم انگار لب‌هایم را بهم دوخته بودند و نمی‌توانستم از هم فاصله بدم و حرف بزنم. -می‌دونم خودتی این صدای نفس‌های توئه می‌بینی؟ حتی نفس‌هاتم می‌شناسم. چه داشت می‌گفت؟ -نفس… من تو این مدت تو اون سلول لعنتی خیلی بهت فکر کردم به بدی‌هایی که بهت کردم تو… تو… واقعا عاشق من بودی عشقت پاک بود خالص بود؛ ولی من احمق قدرش رو ندونستم بیا دوباره با هم باشیم، من بهت احتیاج دارم. نمی‌دانم چی شد که لب‌هایم باز شد و فقط همین جمله ازش خارج شد: مگه تو بازداشت نبودی؟ -الهی من فدای اون صدای قشنگت بشم! …

دانلود رمان صدای پای خدا
3.27 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان صدای پای خدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها