رمان شهر ممنوعه

عنوانرمان شهر ممنوعه (در)
نویسندهماگدا سابو
ژانرادبیات معاصر، ادبیات داستانی
تعداد صفحه188
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان شهر ممنوعه (در) اثر ماگدا سابو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نویسنده ای جوان که سرش شلوغ است و در تلاش است که با کارهای خانه کنار بیاید، خدمتکاری را که یکی از دوست‌هایش به او معرفی کرده را استخدام می‌کند شهرت خدمتکار به قابل اعتماد بودن و راندمانی است که دارد. به همین دلیل او کمی عجیب وغریب به نظر می‌رسد. سر سخت است و بدزبان و بی اعتنایی آشکاری به نظرات کارفرمای خود دارد. با این اوصاف او حتی ممکن است دیوانه باشد. او به هیچ کس اجازه نمی دهد تا پا در خانه اش بگذارد. او خود را با یک حجاب می‌پوشاند و به همین اندازه هم از زندگی شخصی خود محافظت می‌کند. با این حال همانقدر که از امرنس می‌ترسند به او احترام هم می گذارند همانطور که داستان پیش می‌رود انرژی و اشتیاق او را برای کمک کردن بیشتر معلوم می‌شود، چیزی که هر گونه شک و تردید ناشی از رفتار عجیب اورا از بین می‌برد …

خلاصه رمان شهر ممنوعه

“ويولا” داشتن زندگی عاطفی سرشار همیشه برایم مهم بوده است برایم مهم بوده که دیدنم مایه‌ی لذت آن‌هایی باشد که به من نزدیک‌اند بی‌تفاوتی مطلق امرنس در صبح بعد دقیقاً غرورم را جریحه دار نکرد اما پس از آن شب وهم آلود که او کنار من نشسته بود و خود کودکی اش را به من نشان داده بود بی‌تفاوتی او سرخورده ام کرد. فارغ از نگرانی و دلهره خوابیده بودم و سحر احساس کردم که گذشته از هر چیز دنیا جای معقولی است. حرف‌های او چنان وحشت من را به تمامی از میان برده بود که کوچک ترین شکی نداشتم که عمل جراحی موفقیت آمیز خواهد بود قبل از آن شب روسری او همه‌ی نکات مهم زندگی اش

را پنهان کرده بود؛ حالا او به تصویر اصلی چشم اندازی روستایی و وحشی تبدیل شده بود با آسمانی شعله ور در پشت سر اجسادی سوخته در پیش رو و رعد و برقی سرتا سری بالای پهنه‌ی چاه حیاط مزرعه واقعاً فکر می‌کردم دست کم چیزی بین ما حل شده بود که امرنس دیگر نه غریبه بلکه دوست بود دوست من. اثری از امرنس نبود، نه در آپارتمان وقتی بیدار شدم نه در خیابان هنگامی که به سمت بیمارستان راه افتادم؛ اما در بخشی از پیاده رو که جلو ورودی خانه بود و برفش پاک روبیده شده بود نشانه کار او به چشم می‌خورد‌. در ماشین به خودم گفتم بدیهی است که او الان دارد به کارخانه‌های دیگر می‌رسد دلواپس

یا دل شکسته نبودم. احساس می‌کردم در بیمارستان فقط خبرهای خوب در انتظارم است و همینطور هم بود تا وقت ناهار بیرون بودم وقتی گرسنه به خانه رسیدم مطمئن بودم که او در آپارتمان نشسته و منتظر بازگشت من است اشتباه می‌کردم با تجربه‌ی پریشان کننده ای روبه رو شدم با خبر مرگ و زندگی به خانه‌ی خودم آمده بودم اما کسی نبود که آن را با او در میان بگذارم جد نئاندرتال ما گریه کردن را وقتی یاد گرفت که برای اولین بار بالای لاشه‌ی گاومیش کوهانداری که کشان کشان با خود آورده بود ایستاد و کسی را پیدا نکرد تا ماجرایش را برایش تعریف کند، یا غنایمش را به او نشان دهد یا حتی زخم‌هایش را …

دانلود رمان شهر ممنوعه
18.9 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان شهر ممنوعه
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها