رمان سیاه نمایی
عنوان | رمان سیاه نمایی |
نویسنده | مریم پیروند |
ژانر | عاشقانه، درام |
تعداد صفحه | 2099 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سیاه نمایی اثر مریم پیروند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
الوند پسری که همهی اقوامِ پدرش به او لقب فرزند نامشروعه میدهند، سالهاست آنها را ترک کرده و برای خودش یک زندگی عجیب و پرماجرا درست کرده، زندگی که پر از آدمهای جورواجور با شغل و سیاستهای کثیف است! او از رقیب بزرگ خود ضربه میخورد و سعی میکند برای تلافیِ کار او، به تک دخترِ آن شخص نزدیک بشو، دختری که از چند و چونِ کارهای پدرش اطلاع دارد و حاضر است برای نجات جونش، حتی خودش را قربانی کند …
خلاصه رمان سیاه نمایی
از شدت خستگی که چندساعت پشت میز نشسته بودم کمرم خشک شده بود. دستام رو به بالا کشیدم و از پشت میز بلند شدم ساعت آخر کارمون بود. شمارهی بابا رو گرفتم و از اتاق بیرون رفتم. خانم کتانی رو دیدم که پشت میزش، در حال جمع کردن وسایلش بود و تا منو دید با احترام بلند شد. -خسته نباشید خانم دکتر. -ممنون تو هم خسته نباشی. -براتون چایی بیارم؟ -لطف میکنی. -دیگه مریض نداریم آخرین مریضمون که رفت درو قفل کردم. -خوب کاری کردی … کتانی به قسمت آبدارخونه رفت، با شنیدن بوق های پشت خط دفتر رو باز کردم تا نتیجهی کارهای امروز رو بسنجم. صدای بابا با لبخندش خستگي امروز رو از تنم شست. -جان بابا خوبی قند و
نباتم؟ -سلام خوبم بابا… کجایی؟ -اومدم دفتر سرابی، گفت بیا یه چرخی تو نمایشگاه بزن… دارم بین ماشینها وول میخورم. می دونستم برای چی رفته و همین لبخندم رو پهن تر کرد.. از وقتی به ایران اومدم اجازه نداد استقلال همیشگیم رو داشته باشم.. همیشه رفت و آمدم به مطب و کارهام بیرون از خونه توسط راننده ای بوده که بابا برای محافظتم استخدام کرده بود… اما وقتی اینو گفت فهمیدم یه جورایی خطر رو از سر گذروندیم و بابا میخواد با مشتولوق دادن یه ماشین سختیهای این مدت رو برام جبران کنه. -کارت تموم شده دخترم؟ -زنگ زدم همینو بگم… میخوام بعد کارم برم بیرون به چرخی تو بازار بزنم… از وقتی اومدم درست وقت
نکردم برم تو بازار. -تو که هر چی دوست داشته باشی آنلاین خرید میکنی. با اعتراض و کشدار صداش زدم خندید: باشه عزیزم… با راننده هماهنگ کن، هر جا دوست داشتی برسونتت. -میشه یه امشب بفرستمش مرخصی… دوست دارم خودم تنها برم مکثی کرد … دودل بودنش رو حدس میزدم… بابا تو مواقع خطر، همیشه پشتیبانم بوده و همه تلاشش اینه بهترین موقعیت رو برام فراهم کنه. سریع گفتم: مراقبم بابا… این مدتم که بهت گفتم خطری حس نکردم فکر نکنم کسی با من مشکل داشته باشه. -نمیدونم چی بگم .. حق بده نگرانت باشم، اوضاع رو نمیشه پیش بینی کرد. -حواسم به خودم هست. خانم کتانی که فنجون چای رو روی میز گذاشت …
- انتشار : 13/04/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403