رمان سوگول

عنوانرمان سوگول
نویسندهیهدا رضایی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه180
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان سوگول اثر یهدا رضایی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

قصه‌ی یک درد، دردی که تلنبار شده در وجود دختری از جنس من، از جنس تو. دختری که به دنبال تکیه گاهی محکم، تکیه می‌کند به شانه‌ای که جز پشیمانی و عذابی بیشتر نتیجه‌ی برایش ندارد! در این بین مردی در زندگیش پیدا می‌شود که در هر کجا و در هر لحظه نقش می‌زند شور را در قلبش …

خلاصه رمان سوگول

عمو حبیب رضایتشو اعلام کرده بود و امروز برای خرید حلقه به بازار اومده بودیم. با اینکه مشکلاتم با شهرام حاد شده بود و هیچ امیدی برای زندگی آینده‌م با شهرام نداشتم اما برای این وصال از اعماق قلبم خوشحال بودم. سامان حالت چهره‌ی مردونه و مغرورشو حفظ می‌کرد اما لبخندای کمرنگ گاه و بی‌گاهش خبر از شادی درونیش می‌داد. مهدیه هم باشرمی دخترونه در کنار مادرش و مریم قدم برمی‌داشت. از خانواده‌ی عمو حبیب زن عمو مریم و مهدیار حضور داشتند. از خانواده‌ی سامان هم ساره مامان و من. یک روپوش سبز تیره پوشیده بودم با روسری سبز روشن. موهام به صورت کج روی پیشونیم جاخوش کرده بود. به جزیک رژ صورتی کمرنگ هیچ آرایشی نداشتم‌‌. وارد طلا

فروشی شدیم. کنارم مهدیه ایستادم. کنار گوشش به آرومی گفتم: من خرید عقدم روبه خاطر تلخیش هیچ زمان از یاد نمی‌برم امیدوارم واسه تو فقط شیرینی این خرید بمونه زن داداش‌. مهدیه لبخند زد. فروشنده حلقه‌ها رو مقابل سامان و مهدیه چید. مهدیه به سرعت یک حلقه‌ی ساده که روش یک پاپیون کوچیک داشت انتخاب کرد. سامان هم با جدیت انتخابشو تأیید کرد. بعد از خرید حلقه‌ی ساده و مردونه‌ای واسه سامان از طلا فروشی خارج شدیم. لباس عقد مهدیه یک لباس شب بلند دنباله دار به رنگ نباتی بود که روی دامن و جلوی لباس نگین های درخشانی کار شده بود. سامان پیشنهاد داد برای رفع خستگی به بستنی فروشی بریم. همه قبول کردن. به سمت بستنی

فروشی بزرگی قدم برداشتیم‌. پشت میز نشستم. مریم، مامان ساره و زن عمو هم کنارم نشستن. بستنی شکلاتی سفارش دادم.‌ سامان و مهدیه هم با فاصله پشت میز دو نفره‌ای نشستن. کمی بعد مردی سفید پوش ظرف بستنی‌ها رو آورد. بالذت مشغول خوردن بستنی شکلاتی شدم. سنگینی نگاهی رو حس می‌کردم. بدون توجه بهش می‌دونستم کیه اما می‌خواستم نگاهشو حس کنم. سنگینی نگاهش به وجودم آرامش می‌ریخت اما یهو هوس دیدن چشاش به دلم افتاد. سرمو بلند کردم. نگاهم مات چشمای سیاهش شد. به دیوار تکیه زده بود و باز هم سیگارش میون انگشتاش بود. همون ژست همیشگی. با دیدن نگاهم که معطوف بهش بود لبخند کمرنگی بهم زد. سرمو پایین انداختم …

دانلود رمان سوگول
1.16 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان سوگول
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها