رمان زن پهلوان
عنوان | رمان زن پهلوان |
نویسنده | ماکسین هانگ کینگستون |
ژانر | ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 259 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان زن پهلوان اثر ماکسین هانگ کینگستون به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب زن پهلوان اثر ماکسین هانگ کینگستون، داستانی است که به بررسی هویت و تجربههای زنان چینی-آمریکایی میپردازد. این اثر به صورت رمان و روایتهای شخصی، ترکیبی از فرهنگ و تاریخ را به تصویر میکشد و به جستجوی هویت و قدرت زنان در جامعهای مردسالار میپردازد …
خلاصه رمان زن پهلوان
در خانه باز بود. انگار منتظر مهمان بودند. لشگری از مردان سواره جلوی در خانه ما ایستاد. پیادهها پشت سر بودند و کم کم نزدیک میشدند. سواری که پولکهای نقرهای لباسش زیر آفتاب شعله ور بود طوماری در دست داشت و با فریاد میخواند کلماتش فاصله قرمزی در ریش سیاهش ایجاد میکردند. «ارباب شما قول داده از این ناحیه پنجاه مرد از هر خانواده یک مرد بما بدهد.» و بعد اسامی خانوادهها را خواند. «نه!» داخل کاسه فریاد زدم شوهر تازه من و برادر کوچکم به پدرهایشان گفتند «ما میریم.» پدرم گفت «نه، من خودم میرم.» ولی زنها او را گرفتند و نگه داشتند تا سربازها بیایند و بگذرند. برادرم و شوهرم با آنها رفتند. سطح آب مثل اینکه از فشار پای سربازها تلاطم
پیدا کرده باشد. مشوش شد. وقتی دوباره آرام شد گفتم «صبر کن.» آدمهای غریبهای در آب بودند. ارباب و خانوادهاش – تمام خانوادهاش بودند که در پیشگاه اجدادشان سرهایشان را بزمین میکوبیدند و با صدای بلند خداها را شکر میکردند که آنها را از خدمت نظام وظیفه معاف کردهاند. به قیافه خوک مانند ارباب نگاه میکردم که با دهان باز از گوشت خوک قربانی میخورد. دستم را بردم توی کاسه که گردن کلفتش را بگیرم. هیکلش قطعه قطعه شد و آب به سرو صورتم پاشید. کاسه را برگرداندم که خالی بشود ولی آدمهای کوچک بیرون نریختند. «چرا نمیشه برم کمکشون کنم؟ با دو تا پسرها فرار میکنیم و توی غار پنهان میشیم.» پیرمرد گفت «نه تو آماده نیستی تو فقط چهارده سال داری،
بدون نتیجه به خودت صدمه میزنی.» پیرزن گفت «صبر کن تا بیست و دوسالت بشه. اونموقع هم جثهات بزرگ شده و هم تجربهات بیشتره هر کاری خواستی میکنی و هیچ لشگری نمیتونه جلوی تورو بگیره اگر حالا بری کشته میشی و هفت سال و نیم وقت ما رو به هدر میدی قوم و قبیلهات هم از داشتن یک قهرمان محروم میشن.» «همین حالا هم میتونم پسرها رو نجات بدم.» «ما این همه کار رو برای نجات دو نفر نکردیم. میخواهیم خانوادههای زیادی رو نجات بدیم.» «البته، واقعاً فکر میکنید که من چنین قدرتی خواهم داشت – که به لشگری چیره بشم.» «حتی به سربازهایی که مثل خودت تعلیم دیده اند. بیشترشون مرد خواهند بود. سنگین پا و نخراشیده تو مزایائی خواهی داشت …
- انتشار : 30/11/1403
- به روز رسانی : 30/11/1403