رمان زنجیرو دلدادگی

عنوانرمان زنجیرو دلدادگی
نویسندهنازنین دیناروند
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه1403
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان زنجیرو دلدادگی اثر نازنین دیناروند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

رمان مربوط به زندگی دختری است که نمی‌داند در همسایگی‌اش مردی دیوانه وار عاشق او شده و بدون در نظر گرفتن این موضوع همسر مردی می‌شود که غیرت و مردانگی برایش بی‌معنی است. دختر حاجی نمی‌تواند با همیچین مردی زندگی کند، به سراغ پسری که الان تمام آن عشق برایش‌ حرص و نفرت شده می‌رود و …

خلاصه رمان زنجیرو دلدادگی

-بیا بشین بینمت مادر بیا تعریف کن دورت بگردم. شاید اگر مثل دخترهای عادی به خواستگاری مسعود جواب مثبت داده بودم. شاید اگر با او بودن برایم لذت بود، می‌شد که مثل دخترهای عادی هم با مامان به درد و دل بنشینم. سر تکان دادم و چادر را مچاله کرده و به سینه فشردم‌. -خسته‌م مامان فردا حرف بزنیم؟ لب به اعتراض گشود اما صدای آرام جلال منصرفش کرد. -بذار استراحت کنه سمیه سادات خانوم سر و کله زدن با فامیل شوهر انرژی از آدم می‌کشه. به شوخی گفت اما نه خودش خندید و نه لب‌های من از هم فاصله گرفتند. مامان کوتاه آمد. بی‌حرف به اتاقم پناه بردم. نفسم گرفته بود و دلم به سوزش افتاده بود.

می‌خواستم برای خودم گریه کنم برای اعتمادی که در چشمان بابا بود و هیچ نپرسید. کجا بودم و چه کردم. پنجره را باز کردم چرا راه فرار از او ممکن نبود؟ از اتاق من به حیاط خانه آن‌ها به راحتی دید داشت. روی همان پله‌های ورودی نشسته بود. عقب کشیدم و پرده را تا انتها کنار زدم. دو تقه به در خورد برگشتم و به آرامی بله گفتم. جلال در را باز کرد و پرسید: اگه بگم حرف بزنیم، منم مثل مامان می‌پیچونی؟ نفس گرفتم، هوای اتاق دم بود و هوا در ریه‌هایم گیر افتاد. -کی می‌تونه تورو دور بزنه فضول محله؟ دهن کجی کرد و لای در را بست. دستانش را روی سینه چلیپا کرد و به کمد دیواری تکیه داد. -داری چه غلطی می‌کنی؟

خندیدم مصنوعی و فقط برای جلوگیری از شکسته شدن بغض دردناکم. -دیوونه شدی؟ -آره تو دیوونه‌م می‌کنی با این کارات لئا. لب باز کردم تا توجیه کنم. بگویم نمی‌دانم از چه حرف می‌زند؛ اما برای او، کیش و مات کردن من راحت‌تر بود که جلوتر آمد؛ غرید اما فریادش را زیر مصلحت‌ها پنهان کرد تا صدایش به گوش اهالی خانه نرسد. -غروب کنار اون نامزد پفیوزت می‌شینی که بری مهمونی خانوادگی و الان از خونه‌‌ی موحدها میای بیرون ما رو خر فرض کردی یا هوس کردی نقل محافل هر بی سر و پایی… شوکه بودم. از شانس و اقبال بد خودم که دیده شده بودم! جلال مثل اسفند روی آتش می‌برید و می‌دوخت و به حساب خودش …

دیدگاه کاربران درباره رمان زنجیرو دلدادگی
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها