کتاب افسانههای تبای
عنوان | کتاب افسانههای تبای |
نویسنده | سوفوکلس |
ژانر | نمایشنامه، تراژدی، ادبیات کلاسیک |
تعداد صفحه | 373 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب افسانههای تبای اثر سوفوکلس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب افسانههای تبای، مجموعهای متشکل از سه نمایشنامهی ادیپوس شهریار، ادیپوس در کلنوس و آنتیگونه است که به قلم سوفوکلس به رشتهی تحریر درآمدهاند. نمایشنامهی ادیپوس شهریار هنوز هم با قدرت و تأثیری منحصر به فرد، یکی از اساسیترین سؤالهای بشر را مطرح میکند: من چه کسی هستم؟ داستان این اثر، مخاطب را در دنیای دلهره آور و اساطیری خود غرق میکند به پادشاهی میپردازد که در ناآگاهیِ تمام، پدرش را میکشد و با مادر خود ازدواج میکند. این نمایشنامه در روایت داستان ادیپوس و تراژدیای که در انتهای آن به وقوع میپیوندد، هماهنگی بینقصی را میان شخصیتها و کارهای آنها به نمایش میگذارد. علاوه بر این، استفادهی هنرمندانه و به جا از آیرونیِ دراماتیک باعث شده حوادث فاجعه بار و احساسات شخصیتهای مختلف در این اثر جاودان، تأثیری دو چندان بر مخاطبین داشته باشد …
خلاصه کتاب افسانههای تبای
نمایش در سرزمینی روستائی میگذرد در مرکز صحنه راهی سنگلاخ با پلههایی ناهموار به غاری پر درخت میرسد. پیکری از سنگ سوار بر است نمایان است. خروجیهای راست و چپ به ترتیب به جاده آتن و به دشت و کناره دریا منتهی میشوند. ادیپوس نابینا با موی سپید و جامهای چرکین وارد میشود. دخترش آنتیگنه حامی اوست. ادیپوس: آنتیگنه با پدر پیرت به کجا آمدهای؟ فرزند اینجا کجاست… شهرست یا بیابان؟ دیگر امروز چه کسی دستگیر این سرگردان است؟ خواستار نصیب ناچیزی هستم و به کمتر از آن نیز خرسندم. سه خداوند -زمان و رنج و نژاد پادشاهانه صبوری را به من آموختند. جایی برای
آسودن میتوان یافت؟ فرزند کجا میتوان نشست، بر زمینی از آن همگان یا بر مأمنی مقدس؟ تا من نشستهام از کسی بپرس که در کجائیم، بیگانگانی چون ما باید از بومیان بپرسند و به دلخواه آنان رفتار کنند. آنتیگنه: پدر برج و باروی شهری را در آن دور دست میبینم اما اینجا که مائیم مکان مقدسی است. که زیتون و تاک وحشى و بوتههای غار در آن روئیده و سرشار از آوای بلبلان است. صخرهای هست بر آن بنشین و بیاسای که راهی دراز آمدهای. ادیپوس: فرزند یاری کن تا بنشینم و تیماردار نابینائی پیر باش. آنتیگنه: پدر دیگر اکنون این کار را آموختهام. آنتیگنه او را به جایی در غار راهنمایی میکند. ادیپوس: اکنون… میتوانی
بگوئی در کجائیم؟ آنتیگنه: در سرزمین آتن، ولی در اینجا بیگانهام. ادیپوس: مثل دیگران. آنتیگنه: میتوانم بروم و بپرسم که اینجا کجاست؟ ادبپوس: آری فرزند اگر بتوانی کسی را ساکن این اطراف بیابی. آنتیگنه: بیگمان میتوان یافت اما نیازی به رفتن نیست گویا کسی دارد نزدیک میشود. ادیپوس: به این سو میآید؟ کسی به ما نزدیک میشود؟ آنتیگنه: آری. دهقانی از اهالی کانوس وارد میشود. آمد. بپرس. اکنون در برابر توست. ادیپوس: ای بیگانه دخترم که چشمهایش از آن من و اوست میگوید در اینجا کسی است که میتواند پرسشهای ما را پاسخ گوید. روستایی: پیش از آنکه چیزی بپرسی از جایی که نشستهای برخیز …
- انتشار : 04/10/1403
- به روز رسانی : 09/10/1403