کتاب آلیس پای آتش
عنوان | کتاب آلیس پای آتش |
نویسنده | یون فوسه |
ژانر | نمایشنامه، درام |
تعداد صفحه | 79 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود کتاب آلیس پای آتش اثر یون فوسه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب در موضوع عشق است و یکی از بینظیرترین تأملات در مورد خانواده، فداکاری و شکست به حساب میآید. داستانی سورئال که شما هرگز نمیخواهید از آن دست بکشید. اگر دنبال داستانی هستید که بتواند یک هیجان عاطفی و فکری عظیم در شما به وجود آورد، کتاب آلیس در آتش میتواند هیجانات زیادی که در سطر به سطرش حس میشود، از آن شما کند. این کتاب شما را در چشمانداز عظیمی از فکر و قدرت احساسی فرو میبرد. در این کتاب “زیگنی” دارای خانهای قدیمی است که در نزدیکی آن آب درهای وجود دارد. او روی نیمکت خودش لم میدهد و به رویاپردازی میپردازد …
خلاصه کتاب آلیس پای آتش
خالی، یک شب پاییزی تاریک آخرهای نوامبر سالها و سالها پیش، با خودش میگوید حالا بیست و سه سالی شده، ۱۹۷۹، سه شنبه روزی ماجرا همین بود، هیچ وقت برنگشت، و با خودش میگوید فکر میکرد زیاد توی فیورد مانده دیگر، که باز بر میگردد، ولی ساعتها گذشت ساعت پشت ساعت با خودش می گوید نه، طاقتش را ندارد به ماجرا فکر کند هنوز هم خیلی دردناک است، با خودش میگوید نه نمیخواهد به ماجرا فکر کند، چون واقعاً بیخود و بیجهت گم شده، هیچوقت برنمیگردد. رفت بیرون دنبالش بگردد آنجا روی اسکله ایستاد توی تاریکی زیر باران توی باد، همینطور آنجا ایستاد و منتظر شد، دیگر باید زود برگردد؟ چرا
برنمیگردد؟ ولی هیچ وقت برنمیگردد، نه طاقتش را ندارد به ماجرا فکر کند، برنمیگردد، فقط قایق روی آب خليج نشسته بود و میخورد، به سنگهای ساحل، و قایق خالی بود نه، با خودش میگوید طاقتش را ندارد به ماجرا فکر کند، هیچوقت برنمیگردد، غیب شد، گم شده گشتند بله، دنبالش گشتند، نه، طاقتش را ندارد به ماجرا فکر کند، جست و جو چند روز گشتن، و بعد قایق خالی روی ساحل که موجها آورده بودندش به ساحل، و بعد آن دو پسر بچهی مزرعهی همسایه که قایق را آتش زدند، با خودش میگوید کاری هم نداشت، چون قایق که نمیتواند همینطور آنجا روی ساحل بماند و تکه پاره شود و او هم توانش را نداشت خودش
این کار را بکند نه، قایق همین طوری شاید یک سالی آنجا افتاده و بعد آن دو پسربچه مزرعه همسایه آمدند و خواهش کردند میشود قایق را برای جشن چلهی تابستانشان آتش بزنند و با خودش میگوید البته که میشود و بعد پسربچهها قایق را آتش زدند و بعد دیگر قایق هم از دست رفته بود و او نباید به ماجرا فکر کند، با خودش میگوید طاقتش را ندارد، نه نباید به ماجرا فکر کند، طاقتش را ندارد، با خودش میگوید نمیتواند به ماجرا فکر کند و با خودش میگوید هیچ وقت هم درست سر از کارش در نیاورد، از بار اولی که او را دید نفهمید و شاید برای همین آن قدر با او احساس نزدیکی میکرد از بار اولی که همدیگر را دیدند که قدم زنان آمد طرفش …
- انتشار : 21/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403