کتاب خوبی خدا
عنوان | کتاب خوبی خدا |
نویسنده | مجموعهی نویسندگان و جومپا لاهیری |
ژانر | اجتماعی، درام، خارجی |
تعداد صفحه | 211 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب خوبی خدا اثر مجموعهی نویسندگان و جومپا لاهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب “خوبیِ خدا” شامل نه داستان کوتاه از نویسندگان به نام آمریکای شمالی است که به کوشش امیر مهدی حقیقت در سال 1385 گردآوری شده است .
امیرمهدی حقیقت نه داستان مجموعه داستان خوبی خدا را خودش انتخاب کرده است و در ابتدای کتاب دربارهی ویژگی این داستانها نوشته است : «میگویند اگر رمان را به فیلم بلند تشبیه کنیم ؛ داستان کوتاه عکسی از یک لحظهی زندگی است . با این تعبیر میتوان گفت مجموعهی حاضر آلبومی است از 9 قطعه «عکس» ، 9 تصویر زندگی ، که ظرف شش سال گذشته ، از نشریات ادبی آمریکا برگزیدهام . فضای آنها با هم متفاوت است اما همگی یک وجه مشترک دارند : سادهاند .»
داستان “جهنم-بهشت” اثری از جومپا لاهیری از این مجموعه که به صورت مستقل نیز منتشر شده است نیز داستانی از زبان دختری به نام یوشا است که در خانوادهای بنگالی در آمریکا زندگی میکند . داستان خانوادهای بنگالی را روایت میکند که مهاجرت کرده و اکنون در آمریکا زندگی میکنند . این خانواده در آمریکا با مردی هندی آشنا میشوند و اتفاقاتی در زندگیشان رخ میدهد .
خلاصه کتاب خوبی خدا
یک ماه بعد، دکتر هنسون هم دست از لبخند زدن برداشت. مایک رفته بود توی کما. دکتر هنسون همچنان سروقت می آمد، کنار تخت می نشست و دستش را می گرفت؛ دستی که حالا جای سوزن سرم ها، مثل پرتقال قاچ کرده، خط خطی اش کرده بود. دکتر مکنزی هر روز می آمد. صبح و عصر هم پرستاری از بیمارستان می آمد و وظایفش را انجام می داد. آقا و خانم تیپتون به نوبت در اتاق مایک می نشستند.
خانم تیپتون می نشست و دست ها را روی زانو قلاب می کرد. حالا مدت ها بود که دیگر راحت و آزاد گریه می کرد. آقای تیپتون ساعت ها به کتاب باز روبه روش خیره می ماند و تقریبا هیچ وقت آن را ورق نمی زد. لینگ دور از آن ها می نشست صندلی پشت میز مایک را کشانده بود کنار پنجره تا بتواند باغچه ی خانم تیپتون را تماشا کند. شبی که فرداش مایک به کما رفت، لینگ و کایک خواسته بودند مش تماشا کنند، ولی مایک سردرد وحشتناکی داشت و نور تلویزیون چشم هایش را اذیت می کرد. لینگ هم تلویزیون را خاموش کرده بود.
مایک چشمهایش را بالا آورد و به چشم های لینک نگاه کرد: تو می دانی کجا را اشتباه کرده ایم، نه ؟ لینک به نشانه نه سر تکان داد . ” این که به جای شانس برای رحمت دعا کردیم . دست خودمان را رو کردیم . نشان دادیم که آماده ایم یک جورهایی با هر چیزی کنار بیاییم. ” تو عوضی شاید بدانی چطور صد تا صد تا کلمه روی کاغذ ردیف کنی ، ولی از احساسات یک زن هیچ کوفتی نمی دانی. جنازه ها بیشتر از تو حالیشان می شود .
***
لین تان بیش از هر چیز، پیش از هر چیز و بعد از هر چیز، خودش را مسیحی میدانست. این بود که وقتی خانم شری دی گفت کمی از خودت برایم بگو، لین بیمعطلی گفت: «من مسیحی خوبی هست.» و بعد روی صندلیاش راستتر شد؛ مثل شاگرد ممتازی که به معلمش جواب درست داده باشد. مشاور کاریابی نه لبخند زد، نه سرش را بلند کرد. نگاهش هنوز به کاغذهای زیر دستش بود.
«بله خب؛ حتماً همینطوره که میگی دخترجان. ولی من منظورم این بود که از سابقهی کارت بیشتر بگو. توی این برگهها میبینم که توی بیمارستان لانگ بیچ برای دورهی آموزش عملی پرستاری ثبت نام کردی. ولی تا آخر ادامه ندادی.» لین سرش را پایین انداخت. «چرا؟» لین چیزی نگفت. «دقیقاً چرا انصراف دادی؟» لین لبخندی زد و شانه بالا انداخت. خانم شری دی منتظر ماند. سکوت برای لین خیلی سنگین شد. همانطور که با انگشتهاش بازی میکرد گفت: «کلاسها دیر بود. شبها اتوبوس سوار شد تا خانه.» خانم شری دی باز رفت سراغ برگههاش. «که اینطور. دفعهی بعد سعی کن یه کلاس روزانه بگیری. چون به هر حال اعتبار و سابقهی بیشتری لازم داری.»
- انتشار : 24/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403