رمان آخرین انسان
عنوان | رمان آخرین انسان |
نویسنده | موریس بلانشو |
ژانر | ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 93 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان آخرین انسان اثر موریس بلانشو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
واپسین انسان (به آلمانی: der letzte Mensch) اصطلاحی است که از سوی نیچه در کتاب چنین گفت زرتشت بیان شده است. مفهوم مورد نظر نیچه از «واپسین انسان»، خوار شمردنیترین کسان است و کسانی که حقیر تر از انسان هستند. «واپسین انسان» یک کتاب داستانی در این زمینه است …
خلاصه رمان آخرین انسان
زمستان آمد. برف عدهای را به چیزی همچون مرضی ثانوی دچار کرد و برای عدهای دیگر عامل بهبود و فراموشی دردشان شد. نمیگویم او داشت بهبود مییافت. نسبت به زمانی که تازه رسیده بود خیلی ضعیف تر به نظرم میآمد. اندکی با طمأنینه قدم بر میداشت؛ قدم برداشتن عجیب و غریبش این احساس را به وجود میآورد که انگار هربار تنها گه گاه در سطح ما توقف میکند و با وجود این گویی از اعماق بسیار دور آمده و سرسختی نجیبانهای او را به جلو میراند. و اینها حرکات انسانی در آستانهی سقوط نبودند: بلاتکلیفی متفاوتی در کار بود که آدم را از خود نامطمئن میکرد، بلاتکلیفی گاه دردناک و گاه سبک یار و گاه اندکی سرمست و البته متوجه شدم که چه قدر صدای او باید تغییر
کرده باشد. فکر میکردم صدایش فقط ضعیف تر شده اما وقتی با من حرف میزد صدایش آزارم میداد، چون نمیتوانستم بر دشواریاش غلبه کنم. او کاملاً مؤدب بود به همه کس و همه چیز توجه بیاندازهای نشان میداد؛ وقتی نزدیکت میشد به فضایی وارد میشدی که در آن هرچه برایت بیشترین ارزش را داشت پذیرفته میشد، تحت حفاظت قرار میگرفت و در سکوت داوری میشد، اما نه این که حق را به تو بدهد که امید به عدالت را در تو زنده میکرد با وجود این، او نه بیزحمت بود، نه بخشنده و نه خوب. در واقع به باور من، دشوارترین چیزی بود که میشد در زندگی با آن مواجه شد. آیا به خاطر آن حال و هوای متمایز و دور از ما این گونه بود. به خاطر این واقعیت که باید
همیشه هویت او را با بدبختی یا چیزی از این دست یکی بشماری؟ آدم به رغم میل خویش او را دشمن میپنداشت و این بدترین و تلخ ترین قسمت ماجرا بود. چنین ضعفی چه طور میتوانست خصم آدمی باشد؟ چه طور میشد با چنان ناتوانی عریانی جنگید؟ اضطرابی بیحد و مرز در دلها میانداخت. یک بار در حالی که اندوهگینانه از کسی عذر میخواست گفت: بله، میدانم که جذبهی زیادی برای دیگران دارم. گاه بسیار نزدیک به نظر میآمد و گاه هرگز نزدیک نبود، دیوارها فرو ریخته بودند؛ گاه بسیار نزدیک بود اما اتصالی نداشت، دیوارها فرو ریخته بودند، همانها که جدا میکنند، همانها که به کار مخابرهی سیگنالها، یعنی زبان زندان میآیند. پس باید دوباره دیواری بالا میرفت …
- انتشار : 18/11/1403
- به روز رسانی : 20/11/1403