رمان برگزیدگان جوان
عنوان | رمان برگزیدگان جوان |
نویسنده | مری لو |
ژانر | فانتزی، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 369 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان برگزیدگان جوان (جلد اول) اثر مری لو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آدلینا اموترو که زمانی زندگی مرفهی داشت، به خاطر یک بیماری همه گیر کشنده، به شکلی عجیب و برگشت ناپذیر تغییر میکند. این بیماری، همهی بزرگسالان آلوده شده را از بین میبرد و روی بدن بیشتر کودکان و نوجوانان بر جای مانده نیز، نشانی از زخم بر جای میگذارد. عده ای دیگر نیز به خاطر این بیماری، تغییرات ژنتیکی عجیبی پیدا می کنند و قدرت های غیرمعمول و اغلب خطرناکی به دست میآورند. همهی افراد دارای زخم، تحت پیگیری هستند اما این «برگزیدگان جوان» جهش یافته، به عنوان اهدافی خاص برای دستگیری در نظر گرفته میشوند. آدلینا با شگفتی تمام درمییابد که خودش یکی از همین برگزیدگان است. هیچ آرامشی در کار نخواهد بود؛ چه برای آدلینا و چه برای مخاطبین. در جهان کتاب برگزیدگان جوان، هیچ جای امنی وجود ندارد که خالی از احساس خیانت و خطر مرگ باشد …
خلاصه رمان برگزیدگان جوان
در دالان تاریک صدای پا میآید. درست پشت در سلول من میایستد و مفتشی از فاصلهی زیر در کاسه ای فرنی به داخل هل میدهد. کاسه به داخل چالهی آب سیاه گوشهی سلول سر میخورد و آب کثیف روی غذا _البته اگر بشود به آن گفت غذا_میپاشد. از پشت در اعلام میکند: وعدهی آخرت. همانطور که میگوید دور میشود: بهتر است زود بخوری بازماندهی کوچولو، تا یک ساعت دیگر به سراغت خواهیم آمد. صدای پایش کم کم محو میشود و کاملاً از بین میرود. تو یکی از سلول کناری صدای زیری مرا صدا میزند: دختر. زمزمهاش مرا میلرزاند. -دختر. وقتی جواب
نمیدهم میپرسد: میگویند تو یکی از آنهایی این درست است؟ تو یک برگزیدهی جوانی. سکوت. میپرسد: خب؟ هستی؟ ساکت میمانم میخندد با صدای زندانیای که مدتی طولانی محبوس بوده که مغزش در حال گندیدن است. -مفتشها میگویند تو نیروهای اهریمنی را فرا خوانده ای درست است؟ آیا تب خون تو را دگرگون کرده؟ صدایش برای زمزمهی چند خط از آوازی محلی که نمیشناسم قطع میشود. -شاید بتوانی من را از اینجا خلاص کنی، چه می گویی؟ آزادم میکنی؟ کلماتش دوباره در خندهی بیگاهش محو میشوند. تا جایی که میتوانم او را نادیده میگیرم.
یک برگزیدهی جوان. این ایده چنان مضحک است که میلی ناگهانی به خندیدن همراه با هم دخمهای دیوانهام مرا فرا میگیرد با اینحال تلاش میکنم توهم غریب آن شب را فرا بخوانم باز شکست میخورم ساعتها میگذرند. در واقع هیچ نمیدانم چقدر گذشته است تمام چیزی که میدانم این است که سرانجام صدای پای سربازانی را خواهم شنید که از پله های بادگیر سنگی پایین میآیند. صدا نزدیک تر می شود، تا جایی که چرخش کلید در قفل در سلولم و غژغز لولای زنگ زده اش را می شنوم، آنها اینجایند. دو مفتش وارد سلولم میشوند صورت هاشان در سایهی کلاههای …
- انتشار : 17/04/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403