رمان گاواره بان
عنوان | رمان گاواره بان |
نویسنده | محمود دولت آبادی |
ژانر | اجتماعی، کلاسیک |
تعداد صفحه | 88 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان گاواره بان اثر محمود دولت آبادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
گاوارهبان در سال 1348 نوشته شده است و به معنی گاوچران است و داستانی را از روستای ریگ به تصویر میکشد. فضای بین مردمان این روستا سراسر صلح و دوستی است تا اینکه اجباریها پا به ریگ میگذارند تا جوانان را که برابر اجباری سربازی مقاومت و فرار میکنند دستگیر کنند.
این رمان از “محمود دولتآبادی” بر محور هجوم نظامیها به روستا برای سربازگیری و خالی شدن روستا از جوانانی است که باید جای پدران و پیران را در کار روی زمین زراعتی بگیرند.
“قنبر”، پسر عمو “قربانعلی” گاوارهبان که خبر ورود اجباریها را جار زده بود گرفتار و روانه پادگان میشود؛ اما از سربازی میگریزد. عمو قربانعلی مورد ضرب و شتم قرار میگیرد تا مخفیگاه پسرش را بروز دهد. دیگر بار سربازان روستا را محاصره میکنند و قنبر از نقشه خود که مقاومت است با جوانان سخن میگوید …
به نظر دولت آبادی ، آن چه از نوع مقاومت فردی و مسلحانه در روستا و در برابر سربازگیری دولت انجام میشود ، از گونهای مقاومت ناگزیر مردم حکایت میکند که نوع روستاییاش برداشتن چوب و گونه شهریاش مبارزات مسلحانه روشنفکران شهری است.
خلاصه رمان گاواره بان
مدقلی از بام به روی دیوار آمد، و از دیوار به روی آخور و از آخور به حیاط، و از حیاط به اتاق رفت، گیوه هایش را ور کشید، از در بیرون رفت، پا به کوچه گذاشت و به جواب قنبر گفت: میرم کمک بابا کنم. گاواره از شیب ریگ کله پا کرده. گاواره همیشه از آغوشگاه به ریگ دیرفت و از همان جا هم سربه قلعه میگذاشت مدقلی روی زاله (۱) جوی ایستاد. و ته گزی را که دستش بود به دل ماسه های تم کشیده ی کنار جوی فرو کرد و به گله ی گاوها که می آمدند نظر انداخت و گردن کشید تا پدرش را میان عود لاخها (۲) تی که از زیر سم گاواره بر میخواست ببیند قربانعلی، دنبال گاواره، جایی که دود لانها تمام میشد پا میکشید ۱- مرز ٢- گردوغبار و می آمد. به زحمت میآمد. چوبدستیش را مثل عصا دستش گرفته بود و هر قدمی که بر میداشت تا ساق پا ، توی ماسه فرو میرفت و خودش را بیرون میکشید و تقلا میکرد، و بازهم به گاواره نمیرسید.
مدقلی فکر کرد پدرش دارد از پا میماند و باید امسال، بعد از این که کارنامهی کلاس ششمش را گرفت. خودش دنبال گاواره بیفتد و بگذارد پدرش اقلا هفته ای سه روز راحتی کند گاواره به جوی نزدیک شد و مدقلی به طرف گوساله ی زردش رفت، گردنش را زیر بغل گرفت و بیخ گوش هایش را خاراند و نگاهش داشت تا پدرش برسد. گاوها، یکی یکی، از پهلویش جلو رویش و پشت سرش رد میشدند و شکم ها، رازها، و پوزه هایشان به بال پیراهن مدقلی ساییده میشد. گاواره که به پشت جوی افتاد. عمو قربانعلی به نزدیک مدقلی رسید و مثل همیشه لپ هایش از لبخندی که به لب داشت گود افتاد و ته چشم هایش برق زد. مدقلی که هنوز پیشانی کوچکش گره داشت گفت : خدا قوت.
و هرسه. دنبال گاواره راه افتادند. لب جوی که رسیدند مدقلی به پدرش گفت : تو گوساله را همراه خودت بیرخانه، من دنبال گاواره میرم و گاو هر کسی را سریه خانه ی صاحبش میدم عمو قربانعلی گردن گوساله را گرفت و از زیر قلعه، رو به
خانه رفت و مدقلی دنبال کاواره براه افتاد قربانعلی خسته بود . خسته تر از هر غروب بود، امروز . باز قلنج به سراغش آمده و در همش پیچانده و سیاهش کرده بود و او از زور درد ، زمین را کلف (۱) گرفته بود
دیگر حس میکرد شانه هایش از خستگی دارند پایین می افتند و رمق دارد از پاهایش بیرون میرود. دلش کرس گرس میکرد و سینه اش خس خس میکرد و بالا و پایین میآمد حالا سی، سی و پنجسال بود که دنبال گاواره میرفت و هر روز یک روز از عمرش را توی صحرا، میان ماسه های داغ و لابه لای بوته های سبد» (۲) و هوهوی چرخه» (۳) سر میکرد هر روز مثل هرروز بود. در خودش و در دنیا هیچ فرقی حس نمیکرد. انگار میکرد که دنیا همین قدر تنگست و ادم فقط، همین قدر بندهی زندگانی خودش است. همان روز و همان عروب همان افتاب و همان خاک و همان توبره و کلاه و کوزهی آب و سفره ی نان وزنش که این اخریها کور شده بود و پسرهایش و گاوها، تا صغیر بود، با پاچه های لخت وسیاه، توی خاک و خاکستر و آب وگل ۱- به دندان گرفتن، گاز زدن ۲- یکجور هیزه ٣- نكحور خار .
- انتشار : 12/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403