رمان کتابخانه نیمه شب
عنوان | رمان کتابخانه نیمه شب |
نویسنده | مت هیگ |
ژانر | فلسفی، تخیلی، فانتزی |
تعداد صفحه | 482 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مت هیگ در کتابخانه نیمه شب داستان دختری را روایت میکند که با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند، اما با ورود به یک کتابخانۀ جادویی نگاهش به زندگی تغییر میکند این رمان تکاندهنده و پرفروش در سال 2020 برنده جایزه گودریدز از نگاه مخاطبان شده است و از تأثیر انتخابهای کوچک و بزرگ در زندگیمان سخن میگوید. جایی میان زندگی و مرگ، کتابخانهای بیانتها وجود دارد که داستان واقعی هر فردی در آن منعکس شده است. تصور کنید در این کتابخانه حق انتخاب یک زندگی را داشتید، چه میکردید و چه چیزهایی در زندگی کنونیتان را تغییر میدادید؟ با تغییر دادن آن ها آیا شما همچنان همین فرد بودید؟ نورا سید شخصیت اصلی داستان کتابخانه نیمه شب (The Midnight Library) در جستجوی زندگی حقیقیاش است و با ورود به این کتابخانه نگاهش به تمام مقولات بنیادین زندگی دگرگون میشود…
خلاصه رمان کتابخانه نیمه شب
نورا نه ساعت پیش از آنکه تصمیم به مردن بگیرد، بی هدف در بدفورد قدم میزد. شهر در نظرش مثل خط تولید انبوه اندوه بود؛ محوطه ورزشی شهر که کفش را سیمان ریگدار کرده بودند و پدر مرحومش آنجا شنا کردنش را تماشا میکرد رستوران مکزیکی ای که با دَن رفته بود تا فاهیتا بخورند، بیمارستانی که مادرش در آن درمان میشد. دن دیروز به او پیام داده بود. -نورا دلم برای صدات تنگ شده میشه صحبت کنیم؟ نورا جواب داده بود که به طرز مسخرهای سرش شلوغ است و وقت ندارد (چه خنده دار!) با این حال به نظرش غیر ممکن بود که پیام دیگری برای دن بفرستد نه به خاطر اینکه
احساسی به او نداشته باشد بلکه دقیقاً به خاطر اینکه هنوز دوستش داشت و نمیخواست دوباره احتمال آسیب رساندن به او را به جان بخرد زندگی دن را نابود کرده بود کمی پس از اینکه نورا عروسی شان را دو روز پیش از مراسم لغو کرد دن موقع گیجی در پیامی به او نوشت زندگیم پر از آشوب شده. جهان میل به آشوب و آنتروپی داشت. این از اصول اولیه ترمودینامیک بود. شاید حتی اصول اولیه وجود. کارت را از دست میدهی و بعد، اتفاقات بد دیگری میافتد. باد میان درختان نجوا میکرد باران باریدن گرفت. نورا با حسی عمیق و البته درست از اینکه قرار بود همه چیز بدتر بشود به سمت
یک روزنامه فروشی رفت تا از باران در امان بماند. نورا هشت ساعت پیش از آنکه تصمیم به مردن بگیرد وارد روزنامه فروشی شد. زن پشت پیشخوان پرسید: اومدین داخل که بارون خیستون نکنه؟ «آره» نورا نگاهش را پایین نگه داشت و زن اندوه در دلش بیشتر و بیشتر و تحملش برای او سخت تر میشد. مجله نشنال جئوگرافیک روی ویترین بود. در حالی که به عکس سیاه چاله روی جلد مجله خیره شده بود متوجه شد که در واقع خودش همین است یک سیاه چاله؛ ستاره ای در حال مرگ که در خود فرومیریزد پدرش مشترک این مجله بود نورا به یاد داشت که چقدر شیفته مقاله ای درباره مجمع الجزایری …
- انتشار : 03/11/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403