رمان ماه کامل میشود
عنوان | رمان ماه کامل میشود |
نویسنده | فریبا وفی |
ژانر | اجتماعی |
تعداد صفحه | 107 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ماه کامل میشود اثر فریبا وفی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
بهاره از خانواده سنتی خود جدا شده و به همراه برادرش بهادر در تهران زندگی میکند. او در شرکتی کار میکند و در آن شرکت با مردی که دوست عزیز خطابش میکند و چند نفر دیگر کار میکند. بهاره دختری کمرو و خجالتی است و بیشتر اوقاتش به تنهایی میگذرد. اطرافیان تلاش میکنند او را از این حالت دربیاورند و کاری کنند که زیباییهای زندگی را ببیند و عاشق شود …
خلاصه رمان ماه کامل میشود
فرزانه در راه برگشتن نظرم را پرسید از نگرانیم برایش گفتم میترسیدم نتوانم با این مرد گوشت تلخ کار کنم هیچ ربطی به اسمش نداشت. فرزانه خندید. تو هنوز او را نمیشناسی. بعد هم داستان آشنایی خودش را با او تعریف کرد. -تازه لیسانس گرفته بودم و تصمیم داشتم مترجم بشوم. رفتم پیش دوست عزیز همان روزها بود که از زنش جدا شده بود. آن موقع این همه ریش نداشت. توی دخمه نموری کار میکرد گفتم میخواهم ترجمه کنم. کتابی داد دستم و گفت برو دو صفحه ترجمه کن بیاور. دو روز بعد به جای دو صفحه شش صفحه بردم. چیزی نگفت. خواستم بروم گفت بشین روی
صندلی نشستم و سرم را با کتابی گرم کردم سرسری به صفحات نگاه کرد. بعد سرش را بلند کرد. تکیه داد به صندلی اش و نگاهم کرد. گفت خانوم چرا نمیروی سفر؟ فکر کردم منظورش این است که بروم سفر انگلیسی ام خوب بشود تا خواستم بگویم تازه از سفر برگشته ام پرید وسط حرفم و با صدای بلند تند و پشت سر هم گفت: برو سفر حال و هوایت عوض بشود بچه دار شو، یا برو جهانگرد شو و دور دنیا را بگرد، اصلاً هر کاری میکنی بکن ولی جان خودت این کار را نکن. فرزانه ایستاد تا حال آن روزش را شرح دهد. دستش را چسباند به سینهاش انگشتر فیروزهای رنگش برق ماتی داشت
نمیدانی چه حالی شدم گفتم شما که همه اش را نخواندهاید. من دو شب بیدار مانده ام و ترجمه کرده ام بر و بر نگاهم کرد اما یک کلمه جوابم را نداد بلند شدم با عصبانیت از دفتر بیرون رفتم.دوباره راه افتاد. هم قد بودیم بال شالش را پرت کرد روی شانه اش خورد به صورتم. دو روز بعد با ناجی رفتیم پیشش کلی زحمت کشیدیم تا راضیاش کردیم بیاید شرکت پیش ما کار کند میتوانست هم برای ما کار کند هم برای خودش. از فردای آن روز شروع کردم به کار. میزم با میز دوست عزیز چند قدم فاصله داشت. کامپیوترم را روشن میکردم و بی حرف تایپ میکردم. اگر کارم زود تمام میشد …
- انتشار : 04/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403