رمان شام مهتاب
عنوان | رمان شام مهتاب |
نویسنده | هما پور اصفهانی |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1998 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان شام مهتاب اثر هما پور اصفهانی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رزا یک تصویر ذهنی از پسری میکشد، که سالها بعد بصورت خیلی اتفاقی او را میبیند، بین او و داریوش علاقه ای به وجود میآید، که با مخالفت پدر داریوش رو به رو میشوند، آن هم بخاطر عشقی که در گذشته بین او و مادر رزا بوده و تقاص آن نرسیدن را رزا و داریوش باید بدهند …
خلاصه رمان شام مهتاب
تو حال و هوای خاص خودم بودم که متوجه شدم بین خاله و مامان اشاره هایی رد و بدل میشه و هر دو سمتی رو به هم نشون میدن دنبالهی نگاهشون رو گرفتم و دیدم به یه خانمی که تنها نشسته و چشم به آب زلال دوخته، نگاه میکنن رو به مامان گفتم: چی شده مامان؟ چی رو دارین به همدیگه نشون میدین؟ مامان به طرفم برگشت و من اشک رو توی چشمای سبزو درشتش دیدم قلبم فرو ریخت و با تعجب گفتم: مامانی داری گریه میکنی؟! مامان و خاله هر دو در حالی که بغض داشتن، از جا بلند شدن و به تن، از جا
بلند شدن و به طرف اون خانم رفتن. چند لحظه بعد هر سه تو بغل هم گریه میکردن. به سپیده گفتم: تو فهمیدی این خانمه کی بود؟ سپیده هم با تعجب گفت: نه ولی حتماً طرف خیلی عزیزه که اینا اینطوری اشک میریختن. عجب فیلم هندی شده ها! دوباره بهشون نگاه کردم که دیدم این بار در حالی که میخندیدن به سمت ما میاومدن جلل الخالق! اینا چشون بود؟ یهو میخندن یهو گریه میکنن نکنه خل شدن؟ مگه نشونه دیوونگی همین نیست؟ خوبه بلند شم فرار کنم. از فکرای خودم خندم گرفت. وقتی به ما رسیدن من و
سپیده وایسادیم ناچاراً سلام کردیم و به گرمی جواب گرفتیم اون غریبه خانم قد بلندی بود با پوست سفید و چشمای درشت مشکی که انگار توی صورتش برق میزدن روی هم رفته خوشگل بود و به دل مینشست حتی با وجودی که سنش بالا بود. مامان گفت: بچه ها معرفی میکنم کیمیا دوست عزیز دوران دبیرستان من و شیلا. البته میشه گفت که کیمیا خاله شماست چون با خواهر برای ما فرقی نداره. این شد که بعد از اون ما اونو خاله کیمیا صدا زدیم. مامان رو به خاله کیمیا گفت: این دو تا هم رزا و سپیده، دخترای من و شیلا هستن …
- انتشار : 18/09/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
سلی و کارون و کمال و… که شخصیت های رمان توطئه های خانوادگی از بهاره حسنی بود🤔
فوق العاده بود 👍سطر به سطرش با احساس نوشته شده، اتفاقات غیرقابل پیش بینی بودن و در یک جمله آرزوی موفقیت برای هما پوراصفهانی عزیز و نازنین که حقا اعجوبه ای در عالم ادبیات هستند.🌸🍀
آخرشو که اینطوری تموم شد بیشتر دوست داشتم
رمان خوبی بود خیلی عالی تموم شد
تقاص همون شام مهتاب هستش
مثل اینکه اسم «اسمان نگاهت» و «تقاص» از ارشاد مجوز نگرفتن
و اسمی که ارشاد اجازه انتشارش رو داده «شام مهتاب» هستش
فکر کنم شام مهتاب و تقاص یکی هست
چون خلاصه رمانش همون خلاصه رمان تقاص بود :/
نه بیشتر شبیه خلاصه رمان تقاص هست :/
اره دقیقا
توضیحی که که داده وهمینطور شروعش که رمان تقاص هستش…
این خلاصه احیانا متعلق به رمان افسونگر نیست؟؟!
چون نویسنده اش پور اصفهانی نیست