کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
دانلود کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا نوشته نویسنده کیگو هیگاشینو pdf بدون سانسور
عنوان اثر: معجزه های خواربار فروشی نامیا
پدید آورنده: کیگو هیگاشینو
زبان نگارش: فارسی
سال نخستین انتشار: مهر 1404
شمارگان صفحات : 324
معرفی کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
شبی سه جوان خلافکار، بعد از آخرین دزدیشان در خواربارفروشی متروکهای مخفی میشوند. در کمال تعجب، نامهی مرموزی از دریچهی پستِ روی کرکره به داخل مغازه میافتد، درحالیکه هیچکس بیرون مغازه نیست. نویسندهی نامه درخواست عجیبی دارد؛ او دغدغهای دارد و از آنها توصیه میخواهد. این درخواست بهظاهر ساده در این مغازهی غیرمعمولی باعث میشود این سه پسر ماجراجویی اسرارآمیزی را آغاز کنند. نامههای آنها فراتر از زمان و مکان میروند، به دست آدمهای مختلف میرسند، پرده از راز نامیا برمیدارند و مسبب معجزههای بسیاری در زندگی افرادی میشوند که بهظاهر به هم نامرتبطاند اما سرنوشتشان به یکدیگر گره خورده است.
خلاصه کتاب معجزه های خواربار فروشی نامیا
«کوسوکه واکو از ایستگاه خارج شد و از خیابانی که پر از مغازه بود پایین رفت. در سینهاش احساس بیقراری بیشتر و بیشتر میشد. او درست حدس زده بود. همانطور که واهمه داشت، دوران سخت بهسراغ این شهر نیز آمده بود. زمانی مردم به اینجا هجوم آورده بودند تا ساکن شوند و ایستگاه قطار و مغازههای اطرافش را به قطب تجاری تبدیل کردند؛ اما این قضیه مربوط به دههٔ ۱۹۷۰ بود. حالا چهل سال گذشته بود. زمانه عوض شده بود. در حومهٔ شهر، همهجا مغازههای تعطیل به چشم میخورد و این شهر قدیمی نیز از این قاعده مستثنی نبود.
کوسوکه همانطور که راه میرفت، دنبال ردی آشنا از گذشتهاش بود. او فکر میکرد احتمالاً هیچچیز را به خاطر نخواهد آورد، اما در کمال تعجب، حالا که اینجا بود خیلی از این مکانها را میشناخت. اینطور نبود که شهر هیچ تغییری نکرده باشد. مغازهٔ ماهیفروشی که مادرش همیشه از آن خرید میکرد، از خیابان ناپدید شده بود. اصلاً اسمش چه بود؟ آها! درست است، اوماتسو. صاحب مغازه پوست آفتابسوختهای داشت. او همیشه رو به مشتریانی که از کنار مغازهاش رد میشدند با اشتیاق میگفت: «هی خانم! صدفهای امروزمون حرف نداره! به خودت یه لطفی کن و چند تایی بخر. شوهرت بعداً ازم تشکر میکنه!»
چه اتفاقی برای صاحب مغازه افتاده بود؟ یادش آمد که از جایی شنیده بود قرار است پسرش مسئولیت مغازه را بر عهده بگیرد، اما خاطراتش واضح نبود. شاید آن را با مغازهٔ دیگری اشتباه گرفته بود.»



دیدگاه کاربران