کتاب امیراسماعیل سامانی: فرمانروای بزرگ و عادل
عنوان | کتاب امیراسماعیل سامانی: فرمانروای بزرگ و عادل |
نویسنده | احمد پناهی سمنانی |
ژانر | ادبیات ایران، تاریخی |
تعداد صفحه | 222 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب امیراسماعیل سامانی: فرمانروای بزرگ و عادل اثر پناهی سمنانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
اسماعیل سامانی (شوال ۲۳۴ هـ.ق.، فرغانه — صفر ۲۹۵ هـ.ق.، بخارا) بنیانگذار دودمان سامانیان بود. وی شهر بخارا را به پایتختی برگزید و به زبان و فرهنگ ادبیات فارسی دلبستگی بسیار داشت و رودکی سرودههایی در ستایش از وی دارد. وی خود را از دودمان بهرام چوبین میدانست و در راه زنده نگاه داشتن زبان فارسی تلاش زیادی نمود …
خلاصه کتاب امیراسماعیل سامانی: فرمانروای بزرگ و عادل
اسماعیل فرزند احمد که در تاریخ به امیر اسماعیل سامانی شهرت یافته است. در شوال سال ۲۳۴ هـ. ق در فرغانه چشم به زندگی گشوده است. او را امیر عادل و امیر ماضی نیز گفتهاند. به سبب جنگهایی که با غیر مسلمانان میکرد و سعی داشت به آنها جنبه جهاد بدهد برخی از مورخان قدیم به او لقب سالار غازیان دادهاند. از وضع درونی او تعداد زنان و شیوه زندگی داخلی او اطلاع درستی نداریم اما میدانیم که نسبت به تربیت فرزندان خود شیوهای عالی و منحصر به خود داشته است. جهت گیری او نسبت به فرزندان و وابستگانش مبتنی بر مصلحت سیاسی کشور و صلاح و تربیت فرزندان و رعایت حق و عدالت بوده است.
چنانکه در فصل داستانها و افسانهها آمده وقتی بر حسب تصادف شنید که معلم فرزندش؛ لابد به خاطر سستی کودک در درس یا علت دیگری دهان به دشنام گشوده است با معلم رفتاری سنجیده و خردمندانه برگزیده و با بیانی آرام و منطقی؛ اما سرزنش آمیز، معلم را متوجه کرد که اگر فرزندش مرتکب گناهی شده، او در مقام پدر مستوجب دشنام نیست و سپس برای اینکه این مجادله آرام سوء استفاده فرزند را در پی نداشته باشد، به معلم انعام و صله داد. یا وقتی در تبرستان به فتوحاتی نایل شد با وجودی که فرزند و ولیعهدش احمد در رکابش بود، اداره امور آن سرزمین را به مرد باصلاحیت و درستکاری بنام ابوالعباس
عبدالله بن محمد (معروف به عبدالله نوح) محول کرد و فرزند خود را به حکومت گرگان گمارد و به اطاعت از ابوالعباس فرمان داد. این اقدام شکستن سنتی دیرین در میان حکومتگران در حکومتهای استبدادی جهان بود. زیرا بارها در تاریخ شاهد بودهایم که فرزند به دنیا نیامده را حاکم و شاه کردهاند و تاج سلطنت را بالای سر مادرش آویختهاند یا کودکی خردسال را به حکومت سرزمینی بزرگ گماردهاند، بیآنکه مسئولیتی از وی بخواهند گفتهاند که وقتی ابوالعباس از سستی و عدم علاقه احمد به کار طی نامهای به امیر اسماعیل شکایت کرد او فرزند خود را سرزنش کرد و به او دشنام داد و سپس وی را با پند و اندرز …
- انتشار : 10/10/1403
- به روز رسانی : 13/10/1403