کتاب هشتمین خواهر
عنوان | کتاب هشتمین خواهر |
نویسنده | رابرت داگونی |
ژانر | داستانی |
تعداد صفحه | 645 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب هشتمین خواهر اثر رابرت داگونی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
«چارلز جنکینز» چهل سال پس از ترک CIA، به همراه همسر باردارش و پسر ۹ ساله اش در واشنگتن زندگی میکند. از آن جایی که چارلز با خطر از دست دادن شرکت و خانه اش رو به رو شده، پیشنهاد مافوق سابقش در CIA یعنی «کارل امرسون» را برای انجام دوباره مأموریت میپذیرد. چارلز به مسکو فرستاده میشود تا زنی را بیابد که مسئول حذف سه نفر از هفت زن روسی است که با نام «هفت خواهر» شناخته میشوند—زنانی که از بدو تولد تحت آموزش قرار گرفتند تا به سازمان های روسیه نفوذ کنند و اطلاعات مهم و حیاتی این سازمانها را در اختیار ایالات متحده قرار دهند. چارلز باید هویت این قاتل «هشتمین خواهر» را بیابد تا CIA بتواند قبل از آسیب دیدن چهار خواهر باقیمانده دست به اقدام بزند …
خلاصه کتاب هشتمین خواهر
جنکینز همه متنی را که کارل امرسون در اختیارش گذاشته بود به خاطر سپرد و بعد همه کاغذها را مثل آکاردئون تا کرد، صفحه اول را گذاشت روی حلقه توالت و شعله فندک را گرفت به سر کاغذ چون تا شده بود بدون دود یا بلند شدن بو سوخت و بنابراین سروصدای آژیر آتش نشانی در نیامد وقتی آن کاغذ سوخت خاکسترش را هم ریخت داخل کاسه توالت و همین کار را با بقیه کاغذها هم کرد غیر از تکه کوچکی که برید و کنار گذاشت. امرسون شماره تلفن مقر اف اس بی را در میدان لوبیانکا به او داده بود جنکینز چمدانش را باز کرد تلفنی یکبار مصرف بیرون آورد و شماره را وارد حافظهٔ آن کرد.
به حافظه خودش اطمینان داشت اما دیگر آن پسربچه بیست و چند ساله نبود که به هیچ چیز دنیا اهمیتی نمیداد امیدوار بود اعصابش نه، هیچ چیز بدتر توجیه کند، که چرا دست راستش لرزیدن آغاز کرده. البته لرزشی جزئی بود اما به عمرش پیش نیامده بود. تلفن همراه را چپاند در جیب کتش و کلاه پشمی کلفت و دستکش چرمی ای که خطوطی از پوست خز نیز رویش بود از چمدانش برداشت. بعد جای همه اشیای داخل اتاق را که میدانست تفتیش میشود در خاطرش حک کرد. رفت به طرف در و آنجا روی یک زانو پایین آمد، انگار که بخواهد بند کفشش را ببندد آن وقت تکه
کاغذی را که از آن پرونده جدا کرده بود، گذاشت زیر کفشش طوری که وقتی در را باز میکند نسیم آن را جابه جا نکند. ایستاد در را باز کرد قدم بیرون گذاشت و محتاطانه در را بست. در لابی هتل پیشخدمت از جنکینز پرسید تاکسی می خواهد یا نه! جنکینز نخواست. برای اینکه زبان روسی را تمرین کند گفت: میرم یه خرده قدم بزنم توی این سرما انتظار ندارم راه دوری برم. زیپ کاپشنش را کشید و وقتی داشت قدم بیرون می گذاشت کلاه بافتنی را هم کشید روی گوشش وزش باد زمستانی روسیه مثل مشت کوبید توی صورتش. بیرون دم در ایستاد تا دستکش هایش را در دست کند …
- انتشار : 13/03/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403