کتاب حکم در برابر حکم
کتاب حکم در برابر حکم کتاب حکم در برابر حکم

کتاب حکم در برابر حکم

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
کتاب حکم در برابر حکم
نویسنده
ویلیام شکسپیر
ژانر
نمایشنامه، ادبیات داستانی، درام، کلاسیک
ملیت
خارجی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
144 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'کتاب حکم در برابر حکم' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود کتاب حکم در برابر حکم اثر ویلیام شکسپیر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

نمایشنامه‌ای غنی به قلم «سخن سرای آون»... ویلیام شکسپیر در کتاب حکم در برابر حکم به روایت ماجرای کلادیو می‌پردازد که توسط لرد آنجلو دستگیر شده است. دوک به بهانه‌ی خارج شدن از شهر همه‌ چیز را به معاون خود آنجلو سپرده و تصمیمات او را مشاهده می‌کند. این اثر غنی به موضوعات مهمی همچون عدالت، حقیقت و افراط‌گرایی دینی می‌پردازد و این امر آن را از نمایشنامه‌ای صرفاً کمدی فراتر برده و به ژانر کمدی - تراژدی نزدیک کرده است ...

خلاصه کتاب حکم در برابر حکم

امیر در لباس راهب، کلادیو و داروغه وارد می‌شوند. امیر: پس شما امیدوارید که عالیجناب آنجلو عفوتان کند؟ کلادیو: بیچارگان مرهمی جز امید ندارند امید به زنده ماندن دارم و آماده‌ی مرگم. امیر: دل به مردن اینه. یا می‌میری و یا می‌مانی که در این صورت زندگی شیرین‌تر می‌شود با زندگی چنین استدلال کن: اگر تو را از کف بدهم چیزی را از دست داده‌ام که کسی جز ابلهان آن را نگه نمی‌دارند. ای زندگی، تو یک دم هستی و آن هم بنده‌ی تأثیرات افلاک، که بر منزلی که در آن ساکنی، هر دم بلا می‌بارند. تو چیزی جز بازیچه‌ی مرگ نیستی که در گریز خود برای دوری از آن برای آن می‌کوشی و هر چه از آن می‌گریزی به آن نزدیک تر می‌شوی.

تو شریف نیستی، چون هر چه ناز و نعمت داری از پستی پرورده‌اند. تو به هیچ رو شجاع نیستی، چون از نیش نرم و نازک ماری مفلوک می‌ترسی. خواستنی ترین آسایش تو خواب است که آن را اغلب می‌طلبی و با این حال با بی‌ملاحظگی از مرگِ خود، که دیگر نیست، می‌ترسی. تو خودت نیستی، چون در هزاران هزار دانه‌ای که از خاک سر بر می‌آورند هستی. هرگز خرسند نیستی چون همیشه در تکاپوی طلب آنی که نداری و آنچه را داری فراموش می‌کنی. ثابت قدم نیستی چون حالات روحی‌ات همانند ماه تغییر می‌ کند و جلوه‌های غریب می‌یابد. اگر غنی باشی فقیری چون همانند خری که پشتش از بار گران خم شده بار سنگین اموال

خود را حمل می‌کنی و آن هم در یک سفر و مرگ آن بار را از دوشت برمی‌دارد. هیچ دوستی نداری چون جگر گوشه‌هایت که تو را پدر می‌خوانند، همان‌ها که از صلب خودت ریخته شده‌اند، نقرس و زرد زخم و نزله را نفرین می کنند که چرا کار تو را هر چه زودتر تمام نمی‌کنند. نه جوانی و نه پیر، آنچه داری چرت بعد از ظهر است که در آن خواب هر دو را می‌بینی چون همه‌ی جوانی خجسته‌ی تو چون پیران می‌شود که در آن از پدرپیر و لرزانت گدایی می‌کنی و چون خودت پیر و غنی شدی دیگر نه شور و قدرت داری و نه عشق و محبت، نه اعضا و جوارح و نه جمال تا از مالت بهره و لذت ببری. با این حال، در این چیست که نام زندگی بر آن نهاده شده؟ ...

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ