رمان دالیت
عنوان | رمان دالیت |
نویسنده | نیلوفر قائمی فر |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 636 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دالیت اثر نیلوفر قائمی فر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نگار با مادرش تنها زندگی میکنند به دلیل ازدواج خواهر و برادرش، مادر او از ترس تنهایی نمیگذارد نگار ازدواج کند و به تمام خواستگارهای او جواب منفی میدهد اما نگار خود دلباختهی علیرضا دوست برادرش است که او بی خبر از این دلدادگی در شرف ازدواج است اما نگار تصمیمی میگیرد که آینده خود را تباه میکند …
خلاصه رمان دالیت
سوار ماشین که شدم بوی علیرضا به مشامم رسید و مثل مایهی گیج کننده عمل میکرد و قلبمو چنگ می انداخت نمیفهمیدم ولی صورتم خیس از اشک های داغم بود سرمو روی فرمون گذاشتم و های های گریه کردم… علیرضا تموم شد. کاش میشد باهاش فرار کرد کاش سمانه رو پس میزد و می اومد دنبال من. كاش الآن واقعا من جای سمانه بودم و به من بر میگشت… هزار و یک خیال بافتم و حسرت خوردم و اشک ریختم و اشک ریختم و ریختم… ناله کردم دیگه به وقتی شد که زار میزدم… سر از روی فرمون که بلند
کردم با چشمای تارم دیدم که علیرضا بغل در ماشین وایساده و نگام میکنه بی توان و زاران از ماشین پیاده شدم و علیرضا همینجوری که با قدمای سنگین روی ریگ های حیاط میومد سمت در راننده با حرص و خشم و صدای خش دار گفت: از این به بعد همین طوری هستی دیگه؟! بدون اینکه نگاش کنم چادرمو مرتب کردم و صورتمو با دستمال پاک کردم و گفتم: خداحافظ. -پشت سرت دارم میام میتونی رانندگی کنی؟ سری تکون دادم و رفتم پشت فرمون ماشین خودم نشستم درست عین به مرغ پرشکسته شده
بودم اول عکسا رو گرفتم و اصلا نگاهشون نکردم با همون پاکت گذاشتم توی کیفم و به سمت ماشین برگشتم جوری تو فکر بودم که یه خانمه بهم تنه زد و من اصلا نفهمیدم کی خوردم زمین! بلند شدم بدون هیچ حرفی در حالی که خانمه میگفت مگه کوری؟ جلو چشتو نیگا کن عاشق! برگشتمو به علیرضا که توی در ماشینش پشت ماشین من وایساده بود و با ترحم نگام میکرد نگاه کردم و زیر لب و بی صدا گفتم: «عاشق، عشق، علیرضا» رفتم و سوار ماشین شدم و… تمام خاطرات این دو روز توی سرم پرسه زنان …
- انتشار : 19/09/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
آبکی بود
واقعاااا قشنگه😍