رمان در دل بارنها
عنوان | رمان فرزندان تاریکی: در دل بارنها (جلد چهارم) |
نویسنده | مارگارت پیترسون هدیکس |
ژانر | علمی تخیلی، ادبیات معاصر، ادبیات کودک و نوجوان، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 139 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فرزندان تاریکی: در دل بارنها (جلد چهارم) اثر مارگارت پیترسون هدیکس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
از بد به بدتر… «لوک گارنر»، بچه سومی که وجودش غیرقانونی است، دوازده سال اول عمرش را مخفیانه گذرانده و با استفاده از هویت «لی گرانت»، چهار ماه گذشته را در مدرسهی پسرانهی هندریکس و کنار دیگران زندگی کرده است اما درست زمانی که بالاخره اوضاع کمی سر و سامان میگیرد، «اسمیتز» برادر کوچک لی، به مدرسه میآید و لوک خودش را گرفتار دروغهای درهم بافته ای میبیند که روز به روز پیچیده تر میشوند. آیا لوک میتواند مطمئن باشد که اسمیتز راز او را نگه میدارد؟ آیا میتواند به «اسکار»؛ محافظ ترسناک اسمیتز، اعتماد کند؟ و …
خلاصه رمان در دل بارنها
لوک تلوتلوخوران به اتاق خودش برگشت، آن قدر خواب آلوده بود که به سرش زد همان روی پلهها دراز شود و تخت بخوابد. فکری پس ذهنش بود که به او میگفت باید بفهمد منظور دقیق اسمیتز از: هر اتفاقی بیفته… تقصیر تو نیست. چه بوده اما لوک در شب زنده داریهایش با اسمیتز زیادی بیخوابی کشیده بود حس میکرد مغزش همین که میتواند به پایش فرمان دهد از پله برو پایین، چپ، راست، پایین و باز هم پایین شاهکار میکند. میدانست تا صبح نشود نمیتواند به هیچ مسئله مهمی فکر کند. خود اسمیتز هم احتمالاً خوابش برده بود. هر اتفاقی که اسمیتز فکر میکرد قرار است بیفتد قطعاً تا صبح رخ نمیداد. لوک به
اتاقش رسید روی تختش افتاد و تقریباً بلافاصله به خواب رفت. بعد از گذشت ظاهراً فقط چند دقیقه صدای بلند آژیر او را از خواب پراند. چشمانش را به روی چراغهای چشمک زن و صدای مهیبی که در سرتاسر اتاق پیچیده بود باز کرد. -فوری تخلیه کنین! فوری تخلیه کنین! دور تا دور او هم اتاقیهایش مات و مبهوت، در حالی که گوششان را با دست گرفته بودند روی تختهایشان نشستند صدایی که از بلندگو میآمد آن قدر گوش خراش بود که مغز لوک درست کار نمیکرد. تری را دید که از تخت بالای سرش پایین آمد. لبهای تری تکان میخورد و لوک فهمید که دارد از او سؤالی میپرسد اما هیچ امید نداشت که با وجود آن آژیر کرکننده صدای
تری را بشنود. لوک نگاهی گیج آلود به تری انداخت و دستانش را عاجزانه بالا گرفت. تری خم شد، نزدیکتر آمد و مستقیم در گوش لوک فریاد کشید: اگه کلک باشه چی؟ گمونم باید قایم بشیم. لوک سرش را تکان داد بالاخره مغزش کار افتاد و فکر کرد. دستش را دم گوش تری گرفت و تا جایی که میتوانست بلند فریاد کشید: نه! بوی دود میآد! صدای بلند گو اخطار داد: شما در خطرين مدرسه آتش گرفته فوری تخلیه کنین! از درمخفی اتاقتون خارج بشین! درمخفی؟ لوک اصلا نمیفهمید این حرفها چه معنی میدهد. بعد ناگهان در قسمتی خالی از دیوار که لوک قبلا هیچوقت توجهی به آن نکرده بود شکافی ظاهر شد چند ثانیهی بعد دری داخل همان دیوار باز شد …
- انتشار : 27/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403