رمان غزل واره های دلم
عنوان | رمان غزل واره های دلم |
نویسنده | مریم ثروت (moon shine) و Parmisa65 |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، همخونه ای، انتقامی |
تعداد صفحه | 2043 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان غزل واره های دلم اثر مریم ثروت (moon shine) و Parmisa65 به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
بهار یک زمانی گل سر سبد دانشکده بوده کسی که کلی هوا خواه داشته، اما میان این همه هواخواه چشم بهار به دنبال عرفان مستوفی رادمرد، چشم و چراغ دانشکده است. بهار و عرفان در یک روز خیلی قشنگ با هم ازدواج میکنند اما بهار تازه میفهمد زندگی به قشنگی داستان شاه پریون نیست سختی و رنج دارد دقیقا در همین روزهاست که بهار جا میزند و عرفان میماند وزخم هایی که از بهار خورده حالا سالها از اون روزهای رنگین و در عین حال پر درد گذشته و بهار بدجوری پشیمانه و دلش میخواهد که …
خلاصه رمان غزل واره های دلم
در کلاس رو به ارومی بستم و به سمت دفتر مهد راه افتادم از دیروز تا همین الان هنوز هم از شوک شنیدن خبر زندگی عرفان در نیومده بودم و دست و پام به شدت میلرزید… با دیدن مینا معاون مهد که با کامپیوتر سرو کله میزد نفس راحتی کشیدم. -مینا جان به لحظه از پشت سیستم پامیشی؟ لبخندی زد و بلند شد: چرا که نه خاله بهار… شما امر بفرما… نفس تندی گرفتم و پشت میز نشستم… نرم افزار ثبت اطلاعاتی که خودم برای مهد نوشته بودم رو باز کردم. مینا نگاهی به صفحه انداخت و روی میز خم شد: چرا اینو باز می کنی؟ دستی به پیشونیم کشیدم اونقدر سیستم فکریم بهم
ریخته بود که حتی توانایی جواب دادن به این سوال ساده رو هم نداشتم تو این لحظات از ته دل میخواستم تنها باشم و تنها یک چیزو بدست بیارم.. ادرس عرفان.. لبخندی زورکی زدم: هیچی عزیزم.. دیشب یاد یه نکتهای افتادم میخواستم ببینم رعایت کردم یا نه.. آهانی گفت و از میز فاصله گرفت.. همین که به سراغ پرونده های روی میز رفت سریع وارد قسمت سرچ شدم و صبا مستوفی و جستجو کردم. کنجکاوی امونم رو بریده باید میفهمیدم مادر صبا کیه.. اسمش چیه؟ رسمش چیه.. با خودم فکر کردم. نکته از هم دوره ای های خودمون باشه؟ یا شاید هم عرفان بعد از اون اتفاقها باهاش
آشنا شده بود..؟ ضمیمه اسکن شده کپی شناسنامه اش رو باز کردم و.. با دیدن اسمش نفس راحتی کشیدم.. چشمهام رو صفحه میدوئید و تنها دنبال یه چیز بودم اسم مادر مریم .. مینا پروندهی تو دستش رو زمین گذاشت و همزمان که به سمت در میرفت گفت: بهار جان کارت تموم شد من تو اتاق بچههام خبرم کن. در پشت سرش بسته شدو من با فراغ بال زیر لب زمزمه کردم.. مريم.. میشناختم..؟ یکی دو نفر مریم تو دانشکده بودن ولی مطمئنا مریمی که مادرصبا باشه نبودن پس با این حساب.. عرفان بعدا باهاش آشنا شده بود.. سریع تصویر رو بستم و سراغ اطلاعاتی که از اول دنبالشون بودم رفتم …
- انتشار : 22/11/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403