دانلود رایگان رمان همدوس اثر سروناز روحی
دانلود رمان همدوس اثر سروناز روحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
افروز اَحرار، دانشجویی که هیچ چیزی از جزییات و حتی کلیات زندگی اش را دوست ندارد! نامزدش را دوست ندارد، رشتهی تحصیلی اش را دوست ندارد، خانواده اش را دوست ندارد… روزگارش را دوست ندارد و با همهی این اوصاف هنوز با همان قواعد و قوانین پیش میرود و هر روز نا امید تر و مایوس تر از دیروز صبح را شب میکند، درونش پر از انرژی و رویاست و بیرونش سرد و پر از خواسته های بی سرانجام! مثل ققنوسی که از آتش میترسد، از زاده شدن دوباره میترسد، هَمدوس روایت آدم هایی است که در شرایطی قرار میگیرند که هرگز نمیخواستند اما ادامه اش میدهند تا آخرین روزی که نفس میکشند …
خلاصه رمان همدوس
یک لحظه سرم را روی دفتر گذاشتم. بوی کاغذ و جوهر خودکار بیک را دوست داشتم تنها چیزی که به من آرامش میداد بوییدن عطر چیزهایی بود که عطرشان را بدون هزینهی خاصی در اختیار داشتم. نفس عمیقی کشیدم از اینکه چرا انقدر این پسر میتواند اعصاب من را متشنج کند و باعث تشویشم شود از خودم منزجر میشدم هربار با دیدنش به خودم میگفتم این مرتبه جوابش را میدهم ولی هر بار بدتر از دفعهی قبل سرخورده تر از قبل مسکوت تر از قبل با او رو به رو میشدم از این همه حساسیت و هجوم حرصی که اصلا حدست خودم نبود، رسما بدم میآمد. بخصوص
که دقیقا میدانست کارها و رفتارش به شدت روی من اثر میگذارد و من آدمی نبودم که چهرهی خونسردی را بابت هر رفتار یا هر گفته ای به نمایش بگذارم مطمئنم میدانست طعنه ها و تکههایش چقدر حالم را بد میکند و هربار بدتر از دفعهی پیش عمل میکرد. برایش یک بازی بود و منم بازیچه اش که موجب خنده و تفریحش بودم از وقتی که در صف وام کمک دانشجویی من را دیده بود و من سعی کرده بودم خودم را پنهان کنم و از وقتی بخاطر مشکلات نظام وظیفهی دوستش راهش به امور آموزشی باز شده بود و فهمیده بود همکار دانشجوام و من خیلی ضایع سعی کرده بودم از
محل فرار کنم و بگویم که نه همکار نیستم و دقیقا صفری از من خواسته بود تا کاری انجام دهم… دقیقا از بعد از همان روز با من چپ شده بود و انگار سوژه پیدا کرده بود، به هر نحوی سعی می کرد این دو مطلب را به رویم بیاورد. به قول ثمین اگر ان روز بی خیالی طی میکردم اصلا کار به اینجا نمیکشید نقطه ضعف دستش داده بودم. خودکار را از نو به دست گرفتم. سرگرم شماره کردن اسامی شدم تا یادم برود در حال طی کردن دوران نحسی هستم. آمدن ثمين مصادف بود با تمام شدن کار شماره کردن. با دیدن جزوه هایش پرسید: آورد؟ -نمیبینی؟ خنده اش گرفت …