رمان همه کاری که باید بکنی کشتن است
عنوان | رمان همه کاری که باید بکنی کشتن است |
نویسنده | هیروشی ساکورازاکا |
ژانر | تخیلی، علمی، ادبیات داستانی، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 242 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان همه کاری که باید بکنی کشتن است اثر هیروشی ساکورازاکا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در جنگی بزرگ میان انسانها و بیگانگانی متجاوز، کیجی سربازی است که در آغاز دوران خدمت کوتاه خود در ارتش به سر میبرد. علیرغم زره جنگی فوق پیشرفتهاش، او قرار نیست که مدت زیادی را در جنگ دوام بیاورد و خیلی زود میمیرد. اما پس از این رویداد، کیجی ناگهان به دنیا بازمیگردد و به گونهای، زندگیاش یک روز به عقب باز میگردد. این اتفاق، ترس بزرگی را برای کیجی به بار میآورد و دوباره و دوباره به وقوع میپیوندد. او هر بار کمی بهتر درک میکند که سرنوشتش چگونه میتوانست متفاوت باشد …
خلاصه رمان همه کاری که باید بکنی کشتن است
آمریکاییها ریتا را عوضی تمام فلزی و بعضیها هم فقط ملکهی عوضی صدا میزدند. بعضی وقتها هم که کسی فال گوش نیاستاده بود او را مدوارگاریتا خطاب میکردند. کت ریتا به قرمزی خورشید در حال طلوع بود. او دماغش را به دانشمندانی چسبانده بود که ماهها بدون خواب برای بهبود رنگ پلیمر کتها صرف کرده بودند تا تمام امواج راداری ممکنه را جذب کند. لباس ویژهی او به رنگ قرمز مفرغی بود. نه از این هم سرخ تر بود میدرخشید. این قرمزی آتشین در تاریکی حتی ضعیف ترین نور را جذب میکرد. آیا او دیوانه بود؟ احتمالاً. آنها پشت سرش میگفتند که او با خون جوخهاش، لباس را قرمز کرده بود. وقتی که آن طور در میدان جنگ حضور داشته باشی عادت میکنی که بیش تر از
سهمات خون دشمن را بریزی. دیگران میگفتند که او گاهی دست به هر کاری میزد تا جوخهاش بهترین عملکرد را داشته باشد. میگفتند که یک بار پشت یکی از سربازانش پناه گرفته بود. اگر سردرد بدی داشت چنان قاطی میکرد که دوست و دشمن را یکسان میگشت و با وجود این حتی یک دشمن هم نتوانسته بود به کتش نزدیک شود او میتوانست پا در هر جهنمی بگذارد و بدون هیچ خراشی برگردد. آنها یک میلیون داستان دربارهی او تعریف میکردند. سربازهای بدبخت آش خور که وقت اضافه زیاد داشتند به این نوع صحبتها گوش میدادند و با اضافه کردن جزئیاتی آنها را به دیگران انتقال میدادند این فقط از آن دسته کارهایی بود که برای گذراندن زمان و فراموش کردن رفقای
مردهات به آن احتیاج داشتی. ریتا کت سواری بود که در همان پایگاهی که من در آن بودم میخورد و میخوابید اما من تا آن لحظه چهرهاش را ندیده بودم اگر فرصت و توان فکر کردن را داشتیم شاید متوجه میشدیم که مزاحم استراحت او شده بودیم. وقتی موهایش که کوتاهشان کرده بود در باد تکان میخورد نمیتوانستم چشم از موج و شکن موهایش بردارم. تناسبی دلپذیر در چهرهاش وجود داشت. حتی میشد گفت که زیباست. دماغی نازک و چانهای تیز داشت گردن او در مقایسه با بیشتر کت سواران که حتی گردن نداشتند دراز و سفید بود. هر چند که بدنش در مقابل تصاویر زنان هند و اروپایی که روی دیوارهای تمام سلولهای سربازخانه میدیدی كاملاً تخت بود. البته این مساله …
- انتشار : 08/12/1403
- به روز رسانی : 08/12/1403