رمان حس اشتباه
عنوان | رمان حس اشتباه |
نویسنده | مریم پیروند |
ژانر | اجتماعی، عاشقانه |
تعداد صفحه | 2882 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان حس اشتباه اثر مریم پیروند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جانا یک احساس متفاوت را تجربه میکند، احساسی که به گمانش واقعیترین حس او به حساب میاید، و تمام این ها توسط صمیمی ترین دوستش رزا، به او القا میشود، او سعی در گمراهی جانا دارد، اما با ورد شخصی به زندگی او تمام معادلات بهم میخورد و شاهو به جانا میفهماند که در مسیر اشتباهی قدم گذاشته …
خلاصه رمان حس اشتباه
از خونه که بیرون رفتم چند متر جلوتر كمري سياهي توجهم رو جلب کرد. دلم هری ریخت… اون کمری نمیتونه متعلق به شاهو باشه… نمیتونه اینجا بیاد و غير مستقيم اعتراضش رو نسبت به کارم نشون بده… اصلاً کدوم اعتراض؟ اونی که باید معترض باشه منم که وصلهی ناجوری به تنم دوختن. من دوسش نداشتم بهش حسی نداشتم اصلا نمیتونستم تصور کنم آیندهم رو کنار اون میسازم بابایی خودش برید و تنم کرد بدون اینکه نظر من براش اهمیتی داشته باشه. با اون مردی که حدوداً سیزده سال ازم بزرگتره و درنظر من یه هیکل غول پیکری و درشت داره که در مقایسه با اندام ظریف دخترونهی
من اصلاً همخونی نداره هیچوقت از آدمایی شبیه اون با این جور اندام و قد و قواره خوشم نمیومد. من پرستیژ خودمو دارم معیارهای خودم… اصلا احساس خودم… احساسی که برخلاف نظریات بابایی و مامان هست. نمیتونستم…. اصلاً نمیتونم خودم رو کنار مردی مثل اون تصور کنم. از کنار ماشینش که گذشتم شیشهی پایین اومده کنارش به سرعت بالا رفت و نتونستم پشت شیشه های سیاه ماشینش چهرهش رو واضح ببینم فکر کردی اون دنبالت اومده دیوونه یا خودتو اون قدر مهم دیدی که فکر کردی شاهو برای پاییدنت دنبالت میاد!! اونی که در طول دورهی نامزدی کذایی مون فقط یکبار
به خونمون اومد و همونم بخاطره موضوع شراکت کاریش با بابایی بود نه دیدن من انگار نه انگار حرفی زده و پای حرفش وایستاده مثل این بود قولی از بابایی بگیره در مقابل بابایی هم منو باهاش معامله کرده باشه این افکار درهم برهم در تمام دوره نامزدی همراهم بودن و به خاطر شغل بابایی گاهی فکر میکردم نکنه بابا هم منو به این مرد همیشه مشکی پوش و ترسناک فروخته باشه نزدیک دانشگاه بودم که رزا بهم زنگ زد. تماسش رو در دم جواب دادم. -جانم رزا؟ -کجایی دلبر جان میدونی ساعت چنده؟ از دلبر گفتنش قند توی دلم آب شد… چطوری به بابایی میگفتم معیار من کسی نیست مثل شاهو …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 15/01/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403