رمان خطاب به عشق
عنوان | رمان صوتی خطاب به عشق |
نویسنده | آلبر کامو |
ژانر | صوتی، اجتماعی، کلاسیک |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان خطاب به عشق اثر آلبر کامو به صورت فایل PDF و صوتی (mp3) قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خطاب به عشق مجموعه ای از نامه های عاشقانهی آلبر کامو و معشوقش ماریا کاسارس است. در 19 مارس 1944، آلبرت کامو و ماریا کاسارس در خانه میشل لیریس ملاقات کردند. دانشجوی سابق هنرستان، اصالتا اهل کرونیا و دختر یک جمهوری خواه اسپانیایی در تبعید، در آن زمان تنها تنها بیست و یک سال داشت. او کار خود را در سال 1942 در Thétre des Mathurins شروع کرد. در آن زمان کامو داشت بیگانه را منتشر میکرد. سپس این نویسنده مدتی را در پاریس به تنهایی زندگی کرد، جنگ او را از همسرش فرانسین، که در اوران معلم بود دور نگه داشت. آلبر کامو که نسبت به استعداد این بازیگر حساس شده بود، نقش مارتا را در نمایش سوء تفاهم در ژوئن سال 1944 به ماریا واگذار کرد. و در طول شب های اجرا، آلبر کامو و ماریا کاسارش عاشق هم شدند …
خلاصه رمان خطاب به عشق
۱۱۲ – آلبر کامو به ماریا کاسارس، ساعت سه بعد از ظهر سه شنبه، ۳ ژانویه ۱۹۵۰. از تو جدا شدم و بعدش دیگر نفهمیدم ساعتها چطور گذشت. در بی میلی محض روزی در قطار، سوت که به صدا درآمد، چیزی در درونم به غلیان افتاد. ناخوش بودم به ریخت مردم نگاه کردم مسافرهای واگن های تخت دار مایه غرور ما نیستند. مجموعه عجیب غریبی بود از پک و پوزهای منحوس یا مبتذل به عادتها فکر کردم. فکر کردم که تنها عدالت ممکن دقیقا تقسیم تازهایست از بی عدالتی ما انقلاب میکنیم تا واگنهای تخت دار را کسانی دیگر بگیرند. عالیست. دراز کشیدهام. قرص خواب خوردهام. با این حال تا دم صبح خوابم نبرده است. سرو صدای ریلها توقف در ایستگاه ها
شب، آدمهایی که میدوند که صدا میزنند؛ به تو فکر میکردم، به تو فکر میکردم اینجا چه میکنم من؟ تمام فکرم همین بود. ساعت هشت بیدار شدم پرده را زدم کنار در برابر دریا بودم هیچ احساسی نداشتم دست و رویم را شستم رفتم به واگن رستوران، داشتیم از استرلا رد میشدیم درختهایی بود که دوستشان داشتم تیمها، خاک سرخ. هیچ احساسی نداشتم بعد از سن رافائل دوباره دریا و باز هم هیچ. در کن اتومبیلی از مرکز هلیومرن در ولوری (مرکزی تحت نظر روبر) منتظرم بود. متأسفانه مدیر و زنش به استقبالم آمده بودند. «خیال میکردم پیرتر از این حرفها باشید، استاد.» «هستم خانم، اما ظاهرم با من سر ناسازگاری برداشته.» «و زندگی
در پاریس چطور استاد؟» «چه بگویم فراز و نشیب دارد خانم!» و حرفهایی از این دست و بالأخره کابری. اینجا سکوتی واقعیست. چشم اندازی پهناور در برابر روستایی بر فراز قله هوایی دلچسب و سبک چیزی در وجودم بیدار شده است. بوی علف و من دوباره یاد ارمنون ویل افتادم، آسمان زیبای سپتامبر و ناگهان میلی شدید و خشمی از سر یأس و از سر عشق سرازیر شد به سوی قلبم در تخت مهمانسرا دارم برایت مینویسم از آن اتاق هاست که میشل دوست ندارد اما من در آن آرامش دارم منتظرم تا خانه آماده شود. چشمه روستا زیر پنجره های اتاقم جاریست و صدای نرم آن را میشنوم. دوستت دارم باز جان میگیرم با تو اینجا زندگی خواهم کرد با درد اما در عشق …
- انتشار : 19/04/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403