رمان خطاهایم پاسوز من شده اند
عنوان | رمان خطاهایم پاسوز من شده اند |
نویسنده | مریم ثروت (moon shine) |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 235 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان خطاهایم پاسوز من شده اند اثر مریم ثروت (moon shine) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
آرزو در سن کم ازدواج کرده است، بدون درک درستی از مشکلات زناشویی و ازدواج، حالا چند سالی از ازدواجش گذشته و زندگی به ظاهر ارومی با مهدی دارد، اما وجود آرزو غول های خوفناکی رشد کرده اند، که روح او را بیمار کرده، دردهایی که با بی توجهی مهدی بدون مرحم رها شدن و حالا آرزو را تبدیل به یک زن خطرناک کرده انده …
خلاصه رمان خطاهایم پاسوز من شده اند
حال از آن روزهایی که ارزوی سیندرلا شدن داشتم پنج سال گذشته.. من هستم.. مهدی هست.. زندگی زناشوئیمان هم هست.. دردهای آن دختر پانزده ساله در ذهنم کمرنگ شده.. ولی تنفر هنوز هم هست.. به قوت خودش باقیست.. تنفر از مادرم و شیوههای تربیتش.. تنفر از جهل مردم.. تنفر از اینکه مهدی فکر میکند همه چیز را راجع به من میداند و در حقیقت او هیچ چیز.. به واقع هیچ چیز از من نمیداند.. اگر از دور به زندگیمان نگاه کنید فکر میکنید یک خوانواده کاملا خوشبختیم. پوسته زندگی ما ظاهر زیبایی داشت یک زندگی موفق و آرام.. همه مهدی را مرد زندگی میدانستند.. یک مرد باجنم..
که سرش به زندگیش گرم است و کاری به کار دیگران ندارد. مرا هم زن خوشبختی میدانستند اینکه شوهرم پایبند زندگی و کارش است و من در کنارش با آرامش و سکوت زندگی میکنم… حال بگذارید برایتان از مهدی و همین ظاهر زیبای زندگیم بگویم… حال بعد از پنج سال میتوانم با قاطعیت بگویم مهدی هم معمولیست.. درست مثل من و خوانوادهام.. یک مرد معمولی که مغازه تعمیر لوازم صوتی و تصویری دارد … کار و بارش نه زیاد خوب است و نه زیاد بد… از آن جهت که خرج عطینا نمیکند.. شکر خدا اموراتمان میچرخد ولی حال و حوصلهی بچه را ندارد… مخصوصا که دو سال پیش
حامله شدم و به فاصلهی یک ماه بچه را از دست دادم.. دکتر میگفت کمرم هنوز توان نگه داشتن بچه را ندارد… سنی نداشتم همه اش هیجده سال… مادرم چقدر غصه خورد و پدرم اصلا به روی مبارکش نیاورد… مادر شوهر که نداشتم ولی مهدی با مثلا مردانگی اش کاری کرد که حداقل خوانواده خودش بویی از شرایطم نبرند… دکتر گفت باید صبر کنیم هر دو.. و ما صبر کردیم.. هر چند که عجلهای هم نداشتیم.. مگر من چندسال داشتم..؟ بچهای هم از مهدی نمیخواستم.. من حتی خود مهدی را هم نمیخواستم چه برسد به تخم و تركه اش را.. عجیب است این علاقه نداشتنم..؟ یا این تب تند نخواستن …
- انتشار : 22/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
واقعا نمیدونم چی بگم که بتونم زیبایی و جالبی این کتاب رو نشون بدم.اینقدر عالی بود اینقدر اموزنده بود اینقدر پر از عبرت بود که الانم منگم.دست نویسندش طلا. حتما بخونید و تمومش رو اویزه گوشامون کنیم.