رمان خدای عقرب

عنوانرمان خدای عقرب
نویسندهویلیام گلدینگ
ژانردرام
تعداد صفحه89
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان خدای عقرب اثر ویلیام گلدینگ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

خدای عقرب که جايزه ادبی نوبل را برای ويليام گولدينگ به ارمغان آورد، پيدايی قدرت‌های ماورالطبيعی و بهره گيری قدرت‌های زمينی از ترس‌ها و خرافه‌های توده را در قالب داستانی رمزی و زيبا تصوير می‌کند …

خلاصه رمان خدای عقرب

شاهزاده به پاهای خود نگریست. صدای جمعیت بلندتر شد. شاهزاده به بالا نگریست و زیباگل قدمی به طرف لبه شاه نشین برداشت و او را با خود کشید. از پشت سر برگ‌های نخل توی دستشان گذاشتند. در جهتی که مردم نگاه می‌کردند، به کوره راه نگریستند. بالای رودخانه، و درست در منظر، نوعی پای سنگی بود، که از صخره بیرون آمده بود. بر این باریکه سنگی بنای کوتاه و درازی بود و در یک سوی آن کسی در حال حرکت دیده می‌شد. آنگاه نفر دومی در کنار او ظاهر شد، به زحمت دیده می‌شدند و حرکاتشان را تموج شدید نور آفتاب پیچیده می‌کرد. آدمک‌هایی بودند که نور خورشید شکلشان را تغییر می‌داد و گاه حتی برای لحظه‌ای در آن محو می‌شدند. ناگهان جمعیتی که در دو

طرف راه ایستاده بودند حصارها، بیشه‌ها، درختستان‌هایی شدند از شاخه‌های نخل که بادی دائمی به حرکتشان می‌آورد. سرناها به تغیر افتادند. “زندگی‌! سلامت! نیرو!” نخستین این دو کس خداوندگار نبود. دروغگو بود، آن جوان استخوانی که نه تنها مستقیم در امتداد کوره راه می‌دوید، بلکه گاه و بیگاه باز می‌گشت، به گرد خداوندگار می‌دوید، حركات نومیدانه‌ای می‌کرد و او را به پیش رفتن ترغیب می‌کرد. عرق می‌ریخت، اما چابک و چرب زبان بود. از پشت سر او و خداوندگار، والاتبار، همسر شاه بانویی که به اکنون جاویدانش رسیده بود، گاو نر، شهباز، امیر سرزمین علیا می‌آمد. آهسته می‌دوید و چماق و باهو را با چنان حدتی بر هم می‌سائید که حاکی از شروع نومیدی بود. عرق از او

سرازیر بود و جامه‌اش به ران‌هایش چسبیده بود. از لرزش زمین و تموج نور دیگر خبری نبود. کلاه سپیدش یکبر شده بود و او دیگر با چماق و یا باهو بر آن نمی‌زد. حتی دنباله جامه‌اش هم تغییر شکل یافته بود و چون دم جانوری یا به مرگ این سو و آن سو می‌رفت. در حین دویدن رو به یک سو تلو تلو خورد. دروغگو فریاد برداشت: آه، نه.  فریادهای جمعیت چون سیمای دونده یاس بار بود. “والاتبار! والاتبار!” این منظره حتی بر سربازان هم اثر گذاشت، با پس گذاشتند و صف را شکستند، گفتی می‌خواهند کمک کنند. شاهزاده در میان آنان در کوره راه قیافه آشنایی دید که عصایش او را مشخص می کرد. مردکور آنجا ایستاده بود. صورت را بالا گرفته و عصا را پیش نهاده، خداوندگار …

دانلود رمان خدای عقرب
2.78 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان خدای عقرب
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها