رمان من و آغوش تو
عنوان | رمان من و آغوش تو |
نویسنده | شهلا خودی زاده |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1061 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان من و آغوش تو اثر شهلا خودی زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نفس در دوران نوجوانياش دلداده پسري به نام «سپهر» شده است، اما باحسادت دوستش «مهناز» او را براي هميشه از دست ميدهد و پس از گذشت سال ها اينک در شرکت مهیار بزرگ نیا استخدام میشود، مهیار همسر سابق مهناز، بيآنکه از ارتباط نفس با مهناز اطلاع داشته باشد دلباخته نفس کارمندش مي شود! مهيار با تحقيقاتي که انجام ميدهد متوجه سابقهی دوستی آن ها ميشود و از نفس ميخواهد تا در يک ازدواج صوري نقش همسر را در مقابل مهناز براي او بازي کند …
خلاصه رمان من و آغوش تو
سرم را به شیشهی اتوبوس چسبانده بودم و با خودم فکر کردم من چه قدر این زندگی آرام را دوست دارم … همین که بنشینم و از پشت پنجره اتوبوس در حال حرکت به مردمی نگاه کنم که برای زندگی شان تلاش میکنند… با انگشتانم بخار روی شیشه را کنار زدم و به هوایی نگریستم که حسابی دلش پر بود و سیل وار سقف آسمان را شکافته و بر زمین میبارید. برخلاف دیروز هم بارانی پوشیده بودم و هم چترم را با خودم همراه کرده بودم… به یاد دیشب و حرف های پدرم بی اختیار لبخند نرم نرمک روی لب هایم نشست…
فکر میکرد من دچار بحران شده ام و باید آنقدر پیش بروم تا این دوران را بگذرانم. پیش خودش چه فکرها که نمیکرد و نمیدانست من مدت ها دل از آن زندگی تجملی کنده ام… من خسته بودم از زندگی که پر بود از غرور و خودخواهی… پر بود از افاده های طبق طبق و فخر فروشی های خسته کننده… اطراف من آدم هایی بودند که دوست داشتند در قالب چهره ای متظاهر؛ خودی به هم نشان دهند و از این که هر روز سکه ای بیشتر روی سکه هایشان میگذاشتند لذت ببرند… گذاشتم پدرم در همان تفکرات بماند و حداقل
مرا به حال خود رها سازد. من به دنبال دو بال پرواز میگشتم تا از آن آشیانه دور شوم و در جایی که به من آرامش میداد سکنی گزینم… با صدای بلند در اتوبوس که با دیواره شیشه ای برخورد کرد به خودم آمدم و به محض دیدن خیابان شرکت از جا پریدم و از میان زنانی که سعی داشتند خیلی سریع جای خالی مرا پر کنند خود را بیرون کشیدم و از اتوبوس پیاده شدم… با چند نفس عمیق هوای پاک بارانی را به ریه هایم فرستادم و با گام هایی بلند راهی شرکت شدم … نمیدانم شاید از سر رفتار دیشب پدرم بود که …
- انتشار : 03/10/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403