رمان ناتمام دنیا
عنوان | رمان ناتمام دنیا |
نویسنده | مهسا زهیری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 505 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ناتمام دنیا اثر مهسا زهیری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دنیا مربی مهد است، ماجرا از آنجا آغاز میشود که میخواهد ملاقاتی را با پدر گندم برنامه ریزی کند تا از این طریق بتواند استعداد بازیگری گندم را با پدرش در میان گذاشته و اجازهی ملحق شدن گندم به تیم بازیگری یک تئاتر مهم را بگیرد. با مخالفت دکتر بیات که گذشتهی خوشایندی با زن ها ندارد، دنیا روش های دیگری را برای قانع کردن او در پیش میگیرد که درهای تازه ای را به روی هر دو باز میکند… اما این فقط شروع یک ماجراست …
خلاصه رمان ناتمام دنیا
روی یکی از نیمکت های پارک کوچیک نشستم و به آسمون آبی و آفتابی خیره شدم. سه روز گذشته بود و خبری از گندم و پدرش نبود. حتماً دستبند رو پیدا نکرده بودند، یا با زباله ها بیرون افتاده بود. به هر حال من یه بهانه داشتم که زنگ بزنم هر چند یک ربع توی پارک نزدیک آپارتمانشون مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم دوباره شمارهی دکتر رو آوردم. ۵ فروردین بود و حتماً رفته بود سرکار از تلفن های پشت سر همش توی تولد، معلوم بود که سرش شلوغه چه بهتر اگر گندم تنها بود. بالاخره شماره رو گرفتم. بعد از سه
تا بوق جواب داد: بله؟ -سلام توکلی هستم، مربی گندم. شمارهات ذخیره است. دوباره لحن سردش خود نمایی میکرد. به روم نیاوردم و گفتم: عذر میخوام مزاحمتون شدم… منتظر خواهش میکنم موندم و وقتی دیدم قرار نیست بگه ادامه دادم: دستبند یادگاری مادرم تو منزلتون جا مونده اگر اجازه بدید برم بگیرم حتماً پیش گندمه. -گندم خونه است دیگه؟ الو؟ -بسیار خوب هر کاری میخوای کن! خونه است. از جا بلند شدم و در حالی که به طرف پل عبور از جوی پارک میرفتم گفتم: پس با اجازه… -خدانگهدار!
توی روم قطع کرد. گوشی رو توی کیفم انداختم و زیر لب فحشی دادم فکر میکرد برای خودش کیه؟! فکر میکرد میتونه جلوی من رو بگیره؟ قدم هام رو توی خیابون تندتر برداشتم و سمت کوچه عریضشون رفتم توی لابی خلوت آپارتمان به طرف آسانسور راه افتادم یه ساعتی با گندم میگذروندم و دستبند رو هم می گرفتم نمیخواستم با ندیدن من هوای من و تئاتر از سرش بیفته. لای در واحد مثل دفعهی قبل باز بود داخل رفتم و دمپایی مهمان رو پوشیدم صدا زدم: گندم جان! سرم رو بلند کردم و چشمم به دکتر افتاد …
- انتشار : 04/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403