رمان نیمرخ
عنوان | رمان نیمرخ |
نویسنده | عادله حسینی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 514 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان نیمرخ اثر عادله حسینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
شیوا مادرش را در یک حادثهی تصادف از دست داده و اکنون او و پدر مریضش با هم تنها روزگار را سپری میکنند، او در یک آموزشگاه نقاشی مدرس است و با ورود یک دخترِکودک به عنوان هنرجو به آموزشگاه و درگیری شیوا با پدر آن دختر، مسیر جدیدی برای زندگی او باز میشود …
خلاصه رمان نیمرخ
با ناخن گیر گوشهی ناخن بابا را میگیرم: میدونی چیه بابا من فکر کردم که بتونیم رو اون پولی که تو بانک داریم یه وام بگیریم شاید بشه باهاش یک ماشین کار کرده خرید؟ به نگرانی چهرهاش لبخند میزنم: اینجوری نگام نکن سعید جونم از پس قسطش میام که میگم! آخه قراره نغمه درصدم رو ببره بالا تازه حقوق بازنشستگی تو هم هست. میخندم و به سراغ ناخن بعدی میروم: حواسم هست دارم چیکار می کنم سعید جونم، نگران نباش بی گدار به آب نمیزنم، دستش را کنار بدنش قرار میدهم و پایین پایش مینشینم تا ناخن های
پایش را چک کنم کوتاهی ناخن هایش به خاطرم میآورد که یک هفته است کلسیم های خارجی اش تمام شده است. دوباره لبه تختش مینشینم: داشتم میگفتم اگه بتونم یه ماشین بگیرم سریع ترتیب یه سفر شمال رو میدم یه ویلا میگیریم رو به دریا توی ایوونش یه جا برات ردیف میکنم که یه دل سیر دریا رو تماشا کنی؟ لب هایش طرح کمرنگی از لبخند میگیرد و دل من را زیر و رو میکند. -فقط بهت گفته باشم آقا سعید فقط دریا رو نگاه میکنی بینم چشم و چارت سمت جنس لطیف چرخیده کلاهمون میره تو هم! اخم ابروها
و لبخند لبهایش هم خونی ندارد: شی شی وا… برای شیوا گفتن تکه تکه ای که سعی دارد اخطاری ادا کند؛ دلم ضعف میرود: جون دلم، زندگی شیوا؟ صدای زنگ موبایلم تلنگری به حال خوشم میزند. از جا بلند میشوم و گوشی را از روی عسلی بر می دارم اسم پریا روی صفحه حک شده است. -جانم پریا؟ صدای همیشه شادش گوشم را پر میکند: سلام شیوا خانم چه خبر؟ خودم را در آیینه بر انداز میکنم با یک دست موهای بلندم را جمع میکنم و روی یک شانه میریزم خبرا که همیشه دست توئه! تو بگو چه خبر شده که زنگ زدی؟ …
- انتشار : 15/09/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403