رمان استاد غیرتی من
عنوان | رمان استاد غیرتی من |
نویسنده | زهرا اسماعیل زاده |
ژانر | عاشقانه، غمگین، هیجانی |
تعداد صفحه | 531 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان استاد غیرتی من اثر زهرا اسماعیل زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
تارا که در گذشته خانوادهاش را از دست داده در دانشگاه با استاد جدیدش به اسم آرتان تُرکان آشنا میشود! آشنایی آنها با یک مهمانی شروع میشود که آرتان تُرکان هم انجاست، او مجبور میشود کاری را انجام دهد که تابحال انجام نداده …
خلاصه رمان استاد غیرتی من
هوا تاریک شده بود و همه اومده بودن؛ صدای بلند موزیک و همهمه؛ همه جا پیچیده بود؛ من و مهسا و نازی لباسهامون رو عوض کردیم. لباس مهسا و نازی باز بود ولی ماله من نه؛ نمیخواستم بدنم تو دید باشه. آرایشم رو ترمیم کردم گرچه آرایش زیادی هم نکرده بودم… چهارتاییمون رفتیم پایین و من پاکت رو بردم سمت جایه مخصوص هدیه ها و گذاشتم؛ مهسا و نازی هم همینطور. برگشتیم سمت بهار که داشت با آقایی صحبت میکرد؛ چهرش زیاد معلوم نبود. رفتیم سمتش که دیدم داره با برادرش صحبت میکنه؛ خوب که دقت کردم کت و شلوار مشکی پوشیده بود همراه پیراهن قرمز؛ دقیقا
رنگ لباس من بود؛ لباس من هم قرمز مشکی بود. دستم رو گرفت بدون توجه به مهسا و نازی من رو کشید سمت خودش و گفت: داداش تارا منو آماده کرد؛ چطور شدم؟ -اگه کار تارا خانم باشه که عالی شدی. از یه طرف از حرفش تعجب کردم ولی گونه هام داغ شده بودن. سرم رو انداختم پایین که بهار آروم زد تو پهلوی بهراد و گفت: خوشگله مگه نه؟ -اره. داشتم آب میشدم سرم و بردم بالا که باهاش چشم تو چشم شدم همینطور بهم خیره بود؛ برگشتم سمت بهار که دیدم نیست. برگشتم سمته مهسا و نازی اما خبری از اون دو نفر هم نبود! زمزمه کردم جوری که بهراد نشنوه: ای خدا باز اینا کجا رفتن
همین رو کم داشتم. ولی زرنگ تر از این حرفا بود چون شنید که گفت: فکر کنم بالا رفتن. از کنارش رد شدم که دستم رو گرفت و سرش رو نزدیکه گوشم آورد و گفت: خوشحال شدم امشب اومدی. برگشتم سمتش گفتم: یادم رفت اینو بگم تولدت مبارک. لبخند مهربونی زد و تشکر کرد. به زور خودم رو از بین جمعیت رد کردم و رفتم بالا؛ مهسا و نازی رو صدا زدم که جواب ندادن، بهار رو صدا زدم ولی صدایی نشنیدم اینا کجا رفته بودن دیگه؟ داشتم میرفتم سمته اتاق بهار که یکی محکم منو کوبید به دیوار درد تو کمرم پیچید؛ چشمهام رو باز کردم، به پسری که روبه روم بود و بوی گندی از دهنش میاومد …
- انتشار : 15/12/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
اصلا خوب نبود
جالب نبود پیشنهاد نمیشه
واقعا مزخرف بود