رمان سال های سگی
عنوان | رمان سال های سگی |
نویسنده | ماریو بارگاس یوسا |
ژانر | زندگینامه، اجتماعی، سیاسی، خارجی |
تعداد صفحه | 326 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سال های سگی (عصر قهرمان) اثر ماریو بارگاس یوسا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان، ماجرای دزدیده شدن یکی از برگههای امتحانی توسط دانشجویی به نام کاوا را دنبال میکند. این دزدی، به دستور جگوار، دانشجوی ارشد و بیرحم این مدرسه نظامی، انجام شده است. دانشجویی تازه وارد و پایین رتبه، ماجرای دزدی را گزارش میدهد و جگوار، در خلال مانورهای نظامی از او انتقام میگیرد. مقامات ارشد و مدیران که به شدت نگران وجهه و آبروی مدرسه هستند، خود را به ندانستن زده و مدارک و شواهد نشان دهندهی جرم جگوار را نادیده میگیرند …
خلاصه رمان سال های سگی
کلاس واحد اول در طبقه دوم ساختمانی قرار داشت که هنوز به آن نو میگفتند هرچند نم همه جای را لک کرده و از رنگ و رو انداخته بود در کنار آن سالن سخنرانی قرار داشت که انبار بزرگی بود با صندلیهای زمخت که دانش آموزان هفتهای یک بار در آن فیلم تماشا میکردند. نم نم باران میدان سان را به آینه ای بی ته تبدیل کرده بود دانش آموزان سطح درخشان آن را با پوتین های شان از صیقل انداختند. پوتینها همزمان با صدای سوت بالا میرفت و فرو میافتاد. به پای پلکان که رسیدند صف ها را به هم ریختند و به سوی بالا یورش بردند. پوتین های گل آلودشان از روی پله ها سر میخورد و سرگروه
بان ها پیاپی دشنام میدادند کلاسها مشرف بر یک سوی حیاط سیمانی بود که در روزهای دیگر دانش آموزان سال چهارم و سگهای سال سوم در زیر باران تف و گلوله های کاغذی سال پنجمی ها قدم رو میرفتند. روزی کاکا سیاه تکه چوبی پرتاب کرد نعره بلندی به گوش رسید و یکی از سگ ها با هر دو دست گوشش را گرفت و مثل شهاب عرض حیاط را پیمود. باریکه ای خون از لا به لای انگشت هایش سرازیر بود و لکه ای تیره روی نیمتنه اش دیده میشد. افراد واحد، همه مدت دوهفته بازداشت شدن اما مجرم را نتوانستند شناسایی کنند روزی که آزاد شدند قرار شد بایانو برای هر یک از سی
دانش آموز دو پاکت سیگار بخرد کاکاسیاه غر میزد: وای سر به جهنم میزنه نفری یه پاکت هم زیاده. جاگوار و دارو دسته اش به او اخطار کردند یا نفری دوپاکت یا حلقه تشکیل جلسه میده. بایانو به آلبرتو گفت: فقط بیست نمره، بیشترهم نمیگم نمیآم بخاطر چهارتا نامه جونمو به خطر بندازم. آلبرتو گفت: نه دست کم سی نمره سوالها رو با انگشت نشونت میدم لازم نیست جواب ها رو زیر لبی بخونی ورقه تو بالا بگیر. -جواب ها رو زیر لبی میخونم. روی هر نیمکت دو دانش آموز جا میگرفت آلبرتو و بایانو روی نیمکت آخر پشت سر کابا و بوآ، نشسته بودند که شانه های پهنشان پردهٔ خوبی برای آن ها بود …
- انتشار : 04/02/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403