رمان سالوادور (جلد دوم)
عنوان | رمان سالوادور |
نویسنده | مارال.میم |
ژانر | عاشقانه، هیجانی |
تعداد صفحه | 734 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان سالوادور (جلد دوم) اثر مارال.میم به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان درمورد دختری به نام آوید هست که از قشر مرفه، ولی به یکباره با رفتن پدرش همه چیز را از دست میدهد و به یک زندگی متوسط سقوط میکند مابین تقلاهایش برای زندگی جدید ناخواسته وارد باند قاچاقچی ها میشود و… در جلد دوم شاهد چالش هایی برای شخصیت داستان هستیم که مربوط به قصههای ناتمام جلد اول هست …
خلاصه رمان سالوادور
چند قدمی با اتاقم فاصله داشتم که با دیدن امیر از لای در نیمه باز که جلوی میز آرایش ایستاده بود و داشت به چیزی توی دستش نگاه میکرد ایستادم روی دستش دقیق شدم اما نمیتونستم ببینم چیزی که توی دستشه چیه با دیدن جعبه کوچک چوبی رنگ روی میز فهمیدم داره چی رو نگاه میکنه وارد اتاق شدم حضورم رو حس کرد و به سمتم برگشت نگاهم رو از انگشتر توی دستش که متعلق به جهان بود روی صورتش بالا کشیدم و گرفته تر از همیشه گفتم: دنبال چیزی میگردی؟ چشمش رو از چشمهای دلخورم گرفت شدیدا رو اون جعبه حساس بودم جعبهای که توش چندتا عکس و انگشتری، سرویس و از همه مهمتر انگشتر جهان که روز آخر یادش
رفته بود با خودش ببره رو نگه میداشتم. انگشتر توی دستش رو بالاتر گرفت و گفت: چرا از دست اینا خلاص نمیشی؟ -اومدی وسایل من رو گشتیو این رو پیدا کردی حالا داری مواخذه میکنی؟ جلوتر رفتم و انگشتر رو با حرص از دستش گرفتم. به طرف میز برگشتم و شروع کردم به جمع کردن وسایلی که رو میز بود صدای نفس سنگینش رو از پشت سرم میشنیدم. -من وسایلت رو نگشتم این رو تو اتاق رادوین پیدا کردم آوردم بذارم سر جاش میدونستم تو این جعبه یه چند تا وسایل شخصیت رو نگه میداری -آهان! عصبی بودم و نمیخواستم باهاش حرف بزنم. خودم هم نمیدونم چرا عصبی شده بودم علی رغم اینکه میدونستم داره راست میگه.
-فقط با دیدنش یاد روزی افتادم که رفتی ترکیه و خبر مرگت اومد بعدم که وسایلت رو همراه این چیزایی که خریده بودی آوردن و تو کلانتری تحویلمون دادن. قیافهی اون روز جهان رو هیچ وقت یادم نمیره آوید شنیدن اسم آوید کافی بود تا در جعبه رو محکم بکوبم طوری که صداش تو اتاق بپیچه. به سمتش برگشتم و دست به سینه نگاهش کردم با آروم ترین لحنی که به خوبی خشم درونم رو نشون میداد گفتم: امیر هزار بار بهت گفتم اسم و رسم من عوض شده! آوید ایرانمنش دیگه نیست الان صنم موحدی جلوت ایستاده. و اینکه نیازی نیست گذشته رو برام مرور کنی میدونی که خیلی ازش فراریم. چینی بین دو ابروش افتاد بدون توجه بهش ادامه دادم …
- انتشار : 22/04/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403