رمان شاه و نواز
دانلود رمان شاه و نواز اثر نیلوفر قائمیفر با فرمت PDF، ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان - قابل اجرا در اندروید و آیفون
نواز در دانشگاه با آیهان آشنا میشود. به دلیل علاقهای که به آیهان دارد، برای او هر کاری انجام میدهد و این علاقه باعث سوءاستفادهی آیهان میشود. آیهان از او میخواهد از شرکتی که کار میکند یک مدرکی را بدزدد و با فیلمی که از نواز دارد، او را تحت فشار میگذارد که به خواستههایش عمل کند...
خلاصهی رمان شاه و نواز
پلکهایم را روی هم فشردم و دستهایم را دو طرف صورتم نگه داشتم. قلبم داشت از دهنم در میآمد. دستهایم یخ کرده بود و تنم به شدت در آن سرمای هوا عرق کرده بود. مأمورهای بیچاره با کلافگی و حرص به سمت ماشین میرفتند. از اول هم نمیخواستند مرا دستگیر کنند، اما او میخواهد آنی بشود که خودش میگوید.
- سوار شو!
چشمهایم را باز کردم و دیدم که دارد به بالا نگاه میکند. عقبگرد کرد تا به سمت ماشین برود. به سمت بالا نگاه کردم اما مامان دیگر نبود. تا خواستم بروم، در خانه باز شد و مامان با عجله گفت: "آیهان؟"
آیهان در جایش ایستاد اما برنگشت. مامان با پریشانحالی گفت: "آیهان؟ نواز اشتباه کرده، خیلی هم اشتباه کرده، اما سلامتی تو به خطر افتاده."
آیهان برگشت و لبخند پهنی زد. گفت: "سلامتیم به خطر نیفتاده، نواز سلامتیام را گرفت." با لحن حرصی ادامه داد: "موقعیتم را ازم گرفت، مرا سالها از زندگی عقب انداخت. حقش است که الان پشت میلههای زندان باشد، اما چرا بیرون است؟" سرش چرخید و از سر تا پای من نگاه کرد، نگاهش مملو از سرکوب و منت بود.
مامان: "آیهان جان، الهی خیر ببینی. من میدانم تو چه..."
- مامان؟ مامان برو بالا...
آهسته گفتم: "هیچی نگو، بدتر میکند؛ برو."
مامان: "آخر شب میگذاری بیاید، نه؟"
آیهان خندید و گفت: "آره خب، خودم میآورمش. اصلاً من هم که در خدمت نوازم."
لبم را محکم به دندان گرفتم و با صدای خفه گفتم: "مامان برو..."
مامان: "داییهایت حرف درست میکنند، آیهان جان..."
آیهان با ادا و تمسخر گفت: "حالا چیکار کنیم داییهایت حرف در میآورند، نواز؟"
- مامان...
شانهاش را بوسیدم و گفتم: "نگران من نشو، خداحافظ. برو... برو بالا."
آیهان در حالی که در ماشین را باز میکرد، گفت: "نوریه خانم، بگو جای حرفی غیرت داشته باشند که..."



رمانهای خانوم قائمی فر به شدت فانتزی و دور از واقعیت هستش،همش به روابط یکطرفه میرسه و درآخر داستان مرد لطف میکنه به زن و باهاش بعد اون همه رابطه ازدواج میکنه و زنها هم به شدت بدبخت وعقده ای هستن که همیشه دارای کمبود توی زندگی خانوادگی هستن وخیلی شخصیتهای بیچاره دارند وجای اینکه دلسوزی برانگیزند همش به خاطر انتخاب های غلطشون بهشون باید لعنت فرستاد این رمانها ارزش خوندن ندارن حتی سرگرم هم نمیشی فقط بیشتر اعصاب آدم خورد میکنن