رمان شاه شطرنج
عنوان | رمان شاه شطرنج |
نویسنده | پگاه |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1280 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان شاه شطرنج اثر پگاه به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سایه به خاطر انتقام مرگ برادرش و اتفاق های بدی که برای خانوادش افتاده با همکاری یک تعدادی از دوستاش یک شرکت دارویی راه میاندازد و یک دارویی که برادرش اختراع کرده رت معرفی میکند و از این طریق به امیرحسین نزدیک میشود، تا بوسیلهی او انتقامش را از پدر امرحسین بگیرد …
خلاصه رمان شاه شطرنج
زیر چشمی نگاهی به امیرحسین میکنم… لبخند روی لبش برایم عجیب است… این پدر و پسر چه نقشه ای برای من دارند؟ ناهار با حرفها و صحبتهای معمولی صرف میشود. اخمهای احتشام بزرگ درهم است. نگاههای امیرحسین پر معناست و حس ششم من پر از زنگ اخطار است.. با دستمال دهانم را پاک میکنم و رو به میزبانان خوش چهره و به ظاهر میهمان نوازم میگویم: ناهار خیلی خوبی بود… این دفعه نوبت منه که دعوتتون کنم و انتظار دارم حتما تشریف بیارین … هر دو همپای من از جا برمیخیزند… با امیرحسین دست میدهم و سپس پدرش… اما احتشام دستم را رها نمیکند…
چشمان امیرحسین رو دستان ما قفل میشود: روی پیشنهادم فکر میکنی دیگه، مگه نه؟ دستم را به نرمی از بین انگشتانش بیرون میکشم.. شالم را مرتب میکنم و با خونسردی می گویم: خیر… این پیشنهاد جای فکر کردن نداره. رنگ نگاهش عوض میشود. از حیله گری مار زنگی به حالت حمله کبری. -میتونم بپرسم چرا؟ نیم نگاهی به امیرحسین میکنم… که دستانش را در جیب کرده و با لذت به جنگ سرد و زیر پوستی ما نگاه میکند… -چون این پیشنهاد هیچ چیز جذابی واسه من نداره … و برخلاف شما… من به کارمندام اعتماد دارم و مطمئنم که با همین تیم هم میتونم به اهدافی که دارم برسم…
هوشمندانه نگاهم میکند: اینکه از اول کارت حمایت امیر دارو گستر رو داشته باشی از نظرت هیچه؟ لبخند میزنم…. کیفم را توی دستم جابه جا میکنم و میگویم: تا همین الانش که حمایت شما رو نداشتم… کدوم کارم لنگ مونده؟؟ پوزخند میزند.. حمایتت نکردم.. اما دشمنت هم نبودم.. دلم میلرزد .. حرصم میگیرد از این تهدید واضح… ترسم را پشت خنده بلندم قایم میکنم… من رو تهدید نکنید جناب احتشام تمام مصیبتها و بدبختیهای زندگیم جلوی چشمم رژه میروند… خشم جای خنده را میگیرد. با انگشت اشاره محکم به خودم اشاره میزنم و میگویم: من رو تهدید نکن…. چون نمیترسم …
- انتشار : 16/01/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403