رمان شیفتهی او
عنوان | رمان شیفتهی او |
نویسنده | زهرا خزائی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1253 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان شیفتهی او اثر زهرا خزائی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رها دختری شر و شیطون، بسیار زبون دراز و البته زیبا و دوست داشتنی هست! یک روز با دوستانش برای اسکی از خانه بیرون میروند که این بیرون زدن سرنوشت رهای قصه را به کل تعقیر میدهد.. آشنایی او با پسر دوست پدرش شروع این تغییر جهت میسر زندگیاش است، این میان دل رها میلرزد، یک عشق غیر ممکن به وجود میاید که موانع بسیاری رو در روی خودش دارد اما …
خلاصه رمان شیفتهی او
“رها” داخل ماشین بودیم و احمدی رو بهم گفت: گشنت ک نیست. -نه اصلا. -باشه گفتم حالا ک بابات تورو دستم سپره خوب امانتداری کنم. -گفتم که من بچه نیستم ک تو بخای ازم مراقب کنی. -اوکی پس. دیگه تا رسیدن به فرودگاه حرفی بینمون رد و بدل نشد. با رسیدن ب شلوغیه فرودگاه چمدونا رو زمین گزاشتم و به سمت هواپیما قدم برداشتیم. -خانم بیات بلیت هامون رو چون یک روز گرفتم صندلی هامون کنار همن با این که مشکلی نداری؟ -نه ندارم. مجبورم متحمل شم. که پوزخندی بهم زد. -فقط قبل پرواز من باید یه سر به سرویس بهداشتی بزنم. -اره البته سمته راسته فرودگاه. چمدونام رو به دست احمدی دادم و به سمت
سرویس بهداشتی حرکت کردم. همین که خاستم از دسشوی بیرون بیام با صحنهی بدی مواجه شدم. -در چرا قفل شده بود؟ -با بوی بد دستشویی تحمل برام خیلی سخت شده بود. -کمک کسی اینجا نیست در قفل شده. نه مثل اینکه خبری از حتی یه دونه انسان ناقص العقل مثل من نبود. اگه تا چند دقیقه دیگه از اینجا بیرون نمیرفتم به پرواز نمیرسیدم وای الان احمدی میگه کجا رفت این دختره. چاره ای نداشتم جز اینکه به بابا زنگ بزنم که به احمدی زنگ بزنه بیاد منو از اینجا بیرون بیاره. بخشکی شانس چرا شماره احمدی رو ازش نگرفته بودم. خب اگه میگرفتم با خودش فکرای بد میکرد. فکر میکرد کشته مردشم ازش شماره میخام.
دیگه وقت رو تلف نکردم و ب بابا زنگ زدم. بعد از گذشت دو بوق برداشت الو رها خوبی؟ -بابا تو رو خدا کمکم کن توی سرویس بهداشتی فرودگاه گیر کردم الان هواپیما پرواز میکنه شماره آقای احمدی هم ندارم یه زنگ بهش بزنید بیاد برام در رو باز کنه. -دختر تو اون تو چیکار داشتی آخه باشه الان بهش میگم. و تماس رو قط کرد. هر آن صدای پیج فرودگاه رو میشنیدم به مقصد لندن اما خبری از احمدی نبود. ناامید نشستم تو دسشویی داشتم از حال میرفتم که یهو در باز شد و احمدی نمایان شد. خودم رو پرت کردم بیرون و شروع کردم به سرفه کردن. -آخه خانم بیات شما اینجا چیکار میکنی در چرا قفل شده؟ -زود باش بریم الان ب پرواز نمیرسیم …
- انتشار : 04/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403